دیشب خونه مادر شوهر بودم هی غذا می ریخت برا شوهرم میگف بخور جون بگیری انگاری من تو خونه گشنگی میدمش شوهرم گفت نه نریز نمیخورم میخوام رژیم بگیرم لاغر بشم همسرم یکم چاق شده اخیرا میگه میخوای لاغر بشی ک چی بشه مردم بگن غذا نداشته بخوره افکارش خیلی قدیمیه یکسره ب شوهرم میگه زیر چشمات سیاه شده ضعیف شدی فلان شدی دیوونم کرده الانم زنگ زده میگه صبا شیر تخم مرغ بده بهش اینکارو بکن اونکارو نکن موندم چی بگم بهش...
وا این دیگه چیزی نیس که
بگو کمتر بره حموم
چیز بدی نگفته
اون مادره خوب
خودتم میگی افکارش قدیمیه
خوب بگه بخور بچشه
بگوبچه نیس خودش بخوره دا
بگو اینقدر چسبیده به من،،،وقت غذا خوردن نداره که مادر جووووووون
بگو چشم و در نهایت کاری که میکردی رو ادامه بده
عزیزم رویه ی چشم بعد پشم رو درپیش بگیر😂
خب مادرشه عزیزم
من هم مادر شوهرم این حرف‌ها رو میزنه خودم هم ۲۴ ساعت به فکر خورد و خوراک بچه هام هستن
بچه هر چقدر بزرگ بشه هنوز برای مادرش بچه است که تمی تونه کارهاش رو انجام بده
بگو باشه ی گوشت رو در ی گوشت رو دروازه کن
به شوهرت بگو مامانت خیلی به غذاخوردنت اهمیت میده لطفابهش توضیح بده که من بهش میرسم .اگه مادرشوهرمستقیم بهت گفت فلان غذابده بگو مامان جان نمیخوره خودپسرت آدپ باید خودش بخواد درکل بااحترام برخورد کن
بگو چشم ب فکرشم
مرسی ک ب فکرید
خداسلامتی بده بهتون🙅🏻♂️😂
هيچي بگو باشه كار خودت بكن مگه بيكاري دنباله دردسري
شوهرت خودش بگه من خودم تصميم گرفتم شما بگيفكر ميكنن شما مجبور ميكني پسرشونو
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
30 ثانیه پیش
30 ثانیه پیش
33 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
