سلام بچه ها دیروز من خونه بابام بودم که عمه و عروس و دامادشونم از شهرستان اومده بودن خونه مون ...دو روز خونه ما بودن و روز بعد رفتن خونه عموم ...دیروز عصر قرار شد اش که مامانم درست کرده بود ببریم پارک بخوریم که قرار گذاشتیم عموم و عمه م هم اومدن پارک تا جاتون خالی اش خوردیم ساعت ۹ شب شد تا میخواستیم از ترافیک برگردیم خونه ۲ ساعتی طول میکشی و شام هم درست نکرده بودیم قرار بود مهمونای شهرستانیمون بیان خونه ما
منم تو ماشین بابام بودم و همسرمم فاتحه یکی از دوستاش و بیرون بود منم به خانوادم گفتم زنگ بزنم به همسرم بگم لطفا شام بگیر از بیرون تا دیر نشده بابامم گفت باشه بگو بگیره باهاش حساب میکنم منم گفتم چه حرفیه ماهم میخواستیم دعوتشون کنیم
خلاصه شب شد و مهمونی تموم شد و دعوای ماهم شروع شد همسرم گفت من نمیخواستم ابنقدر خرج کنم برو پول منو از بابات بگیر خیلللللی دل منو سوزوند و دعوام کرد ...خییییلی ناراحتم