من نمیدونستم با کی دارم زندگی میکنم ولی متوجه شدم که نه من نه بچه براش مهم نیستیم چون به خاطر چیز بی اهمیت جلو بچه منو کتک زد بعدش پشیمون شد یا ترسید من چیزی به کسی بگم ولی وقتی دید من به خاطر بچه نمیتونم ول کنم برم پررو شد و به من میخندید و جوری رفتار کرد انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده منم به مادرم گفتم متاسفانه اونا هم کاری ازشون برنمیاد الان من موندم و حسرت اینکه چرا با این ادم زندگی کردم
من تحصیلاتم بالاست اما اون و خانوادش سواد درستی ندارن من قیافه ام خیلی خوبه همه میگن ولی اون ...دلم خوش بود اخلاق داره حداقل که اونم نداره از طرفی نمیشه به خاطر بچه ولش کنم برم
اره کاش میدونستیم بعصی چیزارو
الهی بمیرم دوستم اینقد نا امید نباش.
چون واقعا غیرت نداره اگه برم خوش بحالش میشه تو خونه میخوره میخابه و اون همینو میخاد مادر پدرمم میگن نیا فقط جدا شدی بیا
منم همین اتفاق دیروز برام افتاد به برادرم بگم بشونش سر جاش یا نه صبر کنم؟
کار خوبی میکنی لیاقتت خیلی بالا بوده که اسم مادر روته حالا که مادر شدی باید از خودت بگذری بخاطر بچت
عزیزم منم دختر خا لم شوهرش بد اخلاقه جلو بچه هاش کتکش میزنه جایی هم نمیزاره بره تنهایی یا با بچه ها اگه خودش پیشش نباشه ولی اون میگه من بخاطر بچه هام میمونم پیشش واقعا خیلی سخته
هفت ساله دارم تحملش میکنم بچه ها به من شبی که زایمان کردم دخترم موند تو دستگاه مادرم بالاسرش بود من اومده بودم خونه اما حتی نگاهمم نمیکرد منو تنها گذاشت رفت بیرون تا یک شب نیومد من سرم گیج رفت خوردم زمین شب بهش میگفتم کجا بودی چرا تنهام گذاشتی هیچی نمیگفت تا بدتر منو عصبی کنه بعدم که عصبانیم کرد زنگ زد به مادرم تو بیمارستان گفت اینو من نمیتونم کنترل کنم ...بعدم گرفت خوابید خدا میدونه چقدر تا صبح برا تنهایی خودم برا مظلومیت خودمو اون بچه گریه کردم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
32 ثانیه پیش
33 ثانیه پیش
33 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
