یه آقای نجیب و همه چی تمام که فقط من ازش خوشم میومد و اون تو ۷خواب هم منو نمیدید....پدرش از دوستان پدرم بود...مادرش گاهی میومد خونمون و تا جاییکه یادمه همیشه تعریف و تشویق ادامه تحصیل منو میداد حتی پیش دیگران....
بعدها دقیقا یه دختر همسن من از فامیلاش براش درست کرد....کارت عروسیشو آوردن برامون و من تو فرجه امتحاناتم بودم و رفتم مراسم عروسیش....تو اون سالن من بودم و خدای خودم و چند قطره اشک که از گوشه چشمام سرازیر شد..... آخرای مراسم لابلای تبریکای مردم منم بهش تبریک دادم.....اونقدررر نجیب بود که تو صورت آدم مستقیم نگاه نمیکرد با اینکه خارج کشور بود و امروزی...
الان آمریکاس و استاد دانشگاه با خانمش خوش و خرمن و بچه هم ندارن.....
خودکشی کر د و سال پیش و فوت کرد
عشق اول منم الآن خونمونه و منم بیمارستان😢
دلم براش تنگ شده...
خارج از کشوره،فکر کنم امریکا
با عشق اولم ازدواج کردم و راضی و خوشبختم خدا را شکر برای همه تون آرزوی ارامش و خوشبختی میکنم
خانما توروخدا ب شوهراتون خیانت نکنید😞چ مرد چ زن بعد ازدواج باید به خودشون بگن ازاین ب بعد همه برام ب چشم انسانن تفکیک جنسیتی رو نادیده بگیرید...فقط زن رو مویث خود و فقط مردتون رو مذکر خودتون ببینید باقی رو انسان بیشتر نبینید باابن دیدگاه خیانت نمیشه😞
عشق اول من الان یه پسر داره هم سن بچه ی خودم.... البته ازروی عکس پروفایلش دیدم.... ولی خانومش روندیدم دلم میخواد ببینمش.... حس میکنم خوشبخته و از ته دلم خوشحالم چون خیلی دوستش داشتم..... خودمم کنار همسر و پسرم خوشبختم........ ر
خبری ازش ندارم
مجرده فعلا که
بعد از14 سال جدایی و ازدواج های ناموفق هر دومون الان با همیم کاری که باید همون موقع میکردیم اما خوب نشد
آخه چرا رو هر چیزی اسم عشق میزارید .این واژه رو خراب میکنید
عشق اولم اونجاست عشق دومم رفت عشق سومم فلان شد
هر رابطه ای که عشق نیست.
یکی میگه یادم نمیاد عشق اولم کدوم بود .زیاد بودن . یکی میگه مرده شور ببرنتش راحت شدم از دستش . یکی میگه فراموشش کردم .خانما اینا دیگه عشق نیستن .
عشق اونیه که ۴۰ سالم بگذره نه بهش خیانت میکنی نه در حقش بدی میکنی نه فراموشش میکنی نه تعدادشون زیاد میشه .پس لطفا به جای عشق یه لفظ دیگه ای استفاده کنید .
پدر من نزاشت باعشقم ازدواج کنم فقط چونکه برادرش سپاهی بود . مقاومت های منم فقط باعث شد یه شب تا صبح بیرون از خونه بمونم .
اومو و رفتای اون هم فقط باعث شد بهش بی احترامی بشه .
قبل از عقدم رفتم پیشش کلی تو بغلش گریه کردم. پیشونیمو بوسید گفت هیچوقت همسرتو با من مقایسه نکن .
الان از طریق یکی از اقوامش ازش خبر دار میشم. ازدواج کرد با دختر عموش . یه دختر و یه پسر داره. تازگی ها خونه خریده .شکر خدا یه جای خوب و خونه خوب
عروس عمه ش دوست منه که خبر میده ازش به من .
میگفت هر وقت منو میبینه میگه سلام خوبید؟چه خبر؟دوستاتون خوبن ؟
عزیزم.میدونه من و اون در ارتباطیم میخواد از من بپرسه ازش روش نمیشه
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
