من تازه اومدم اينجا، خانما يه چيزي بگم من ٣ سال ازدواج كردم، ١ سال هم عقد بودم، و با همسرم براي دو تا شهر متفاوتيم، از روزي كه عقد كرديم مادر همسرم بهم نه زنگ زد نه دعوتم كرد، همسرم هم تو شهر خودم بود كلا چون دانشجو دكتري بود، بعد گذشت تا عروسي كه اصلاً عروسيمون نيومدن، همسرم هر چي ميگفت زنگ ميزد اينا حرف خودشون رو ميزدن تا اينكه برادر همسرم گفت خودتون رو اذيت نكنين اينا ميگن چون همسرم براي عزاي مادر هاي ما نيومده ما هم عروسيش نميريم و فقط برادر همسرم دوتايي اومدن، ولي همسرم براي يكي از مادر بزرگاش رفته بود، بعدشم ١٥٠٠ كيلومتر فاصله داريم، بعد ٤ سال اصلاً منو دعوت نكردن حتي براي من هديه هم نخريدم البته شوهرم كاملاً ديگه باهاشون ازتباط نداشت، تازه امسال كه اومديم تو شهر همسرم مستقر شديم بخاطر كارش، يه بار دعوت كردن من اصلاً دلم با اينا صاف نميشه، منم ٤ ماه اصلاً نرفتم يعني ميرم داغون ميشم همه كارهايي نكردن مثل فيلم تو سرمه، بعد طلب كاره مادر همسرم ميگه تو بايد خودتو به ما نزديك كني نه ما!!! البته همسرم يه فرد تحصيل كرده ست و همينطور خودم كامل حقو به من ميده و ميگه اشتباه و كارهاي اونا اصلاً توجيه نداره، اصلاً دوست نداره نه خودش بره خونه اونا نه منو ببره، خدارو شكر وضعمون هم خوبه اصلاً ١٠٠ تومن از طرف خانواده اش به ما نرسيده، ديگه مادر همسرم خودشو راحت كرده ما رسم نداريم مگه ميشه فقط بياي خواستگاري بعدم بري براي خودت از اول فقط من و همسرم بوديم، خلاصه اصلاً دلم با خانواده اش صاف نميشه دوست دارم خفشون كنم اصلاً دوست ندارم باهاشون ارتباط داشته باشم، ببخشيد طولاني شد!!!
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
هیچ اشکالی نداره همین که همسرت همراته کافیه فقط نمیدونم واکنششون برای بچتون چی باشه
والا منم همش تو ذهنم همينه ولي همسرم ميگه اصلاً براش مهم نيست براي من كاري نكردن من هم براي كاري انجام نميدم، ميگه اصلاً اونا براي من مهم نيستن و حرفاشون رو اصلاً گوش نميده
بنظرم شما پيش قدم بشو براي يبارم كه شده گذشته رو فراموش كن برو جلو اگه دوست شدين مطمعنن زندگي براي ...
من بخاطر همسرم گفتم بيان خونمون، ولي هر دو سه باري كه رفتيم خونشون مادرشون از جلو در شروع ميكنه تيكه انداختن و گله كردن يعني طلبكاره، من تو اون شهر غريبم كسيو ندارم به جاي اينكه هواي منو اونا داشته باشن ميگه تو بايد خودتو به ما بچسبوني نه ما، همسرمم گفت اگر از دخترات ٤ ماه خبر نداشته باشي زنگ نميزني خبرشو بگيري ميگه نه، همسرمم خنديد بهش گفت پس تو راحت قيد بچه هاتو ميزني و گفت من ديگه حرفي با شما ندارم به منم گفت عصابتو بخاطر اينا خورد نكن بعد كه اومديم خونه ميگه تو سر اينا خاليه
منم اينطوري فكر ميكنم چون حق به جانب هستن، منم چند روز پيش بهشون گفتم شما براي من كاري نكردين، گفتم اگر خانواده من مثل شماها ميبودن الان طلاق گرفته بوديم،