تولد یکسالگی پسرم تو. ماه رمضان بود منم روزه خواهرشوهرم بی خبر سر ظهر اومد توقع داشت من علم غیب میداشتم ناهار پخته باشم براش بیشعور یه زنگ هم نزد منم خواستم ناهار بپزم نذاشت بعد من رفتم بیرون زنگ زده خونه اون خواهرشوهرم که ناهار چی داری برای منم بیار اونم گفته ماخوردیم تموم شده رفته پشت سرم گفته به بچه هام غذا نداد کلا بیشعوره
سال دوم هم دوباره سر ظهر بی خبر اومد ولی دیگه ماه رمضان نبود املت گذاشتم جلوش امسال هم میدونم میاد میخوام ماکارانی بدم دستش بگن درست کن اخه تا اون موقع یه دختر ۲۵ روزه هم دارم