امروز دوستم از يه شهر ديگه براي اولين بار اومد خونمون
بعد من چون سركار بودم. ديشبم وقت نكردم برم حموم
امروز ك دوستم اومد بهش گفتم يكم استراحت كن من برم يه دوش ده ديقه اي بگيرم بيام
در حموم بغل اتاقمه
تا مامانم ديد رفتم تو حموم بدو بدو اومد گفت چرا ميري حموم طلا هاي ما تو كشوعه ما چه ميشناسيم اين كيه
واي خدا كنه نشنيده باشه من از حموم اومدم ديدم خوابه
تازه قبلشم صدام كرد ك بهش يه پتو مسافرتي بده رو اون بخوابه من روتختي حوصله ندارم بشورم
وايي خدا كنه اينارو نشنيده باشه ابروم ميره 😭😭😭