ببین من دانشگاه قبول شدم هیچکس بهم تبریک نگفت هی ازش حرف میزدم فلان استاد اینو گفت این اتفاق افتاد وای همدانشگاهیم جشن داره دوره همی داریم
هی سوزوندم اونایی ک میسوختنو دلم خنکه بخدا
چشم ی دانشگاه رفتنو نداشتن یکبارم نگفتن حرفشو
ولی خیلی شنیدم پزمو میدادن
البته طرفای من دختر خاله و دختر دایی بودن ک خودشون ازدواج کردنو نرفتن
همشم میگفتن اخرش باید بری پوشک بچه عوض کنی حیف پولات