من الان ۲۰ سالمه سنم کم بود ازدواج کردم قبل از شوهرم به مدت ۱ ماه با در حد یه نشون و یه صیغه محرمیت نامزد بودم بعد به یه ماه نرسیده دچار مشکل شدیم و گفتم نه چند ماه بعدش شوهر اومد خواستگاری و عقد کردیم توی عقد خیلی مشکل داشتیم ۲ سال نامزدیم طول کشید و خانواده شوهرم اذیتم میکردن و عروسی نمیگرفتن خانوادم همه گفتن جدا شو که این به دردت نمیخوره من گوش نکردم بالاخره بعد ۲ سال بخاطر ابروشون عروسی گرفتن هرچند که تو هیچی نذاشتن نظر بدم حتی لباس عروسم و خریدام بماند من الان یه سال ازدواج کردم بعد از یک سال فهمیدم شوهرم داروی اعصاب میخورده و الان قطع کرده دیوونه شده شب بلند شدم دیدم چاقو دستشه بهش گفتم چرا بیرونی گفت فک کردم دزده ولی ۲ روز بعد گفت میخوان مارو بکشن روز مادر رفتیم خونه مادرش و فرداش با مادرشوهرم رفتیم دکتر ولی نذاشت با ما باهاش داخل مطب بریم شب همون شب سالگرد ازدواجمون شد و ما خونه مادرشوهرم بودیم به امید اینکه امشب میریم خونه و جشن میگیریم اومد جلو اونا منو کتک زد که تو امار منو میدی دوست پسرت منو بکشه منم اومدم پیش خانوادم تمام وسایلم اوردم چون خانوادم گفتن جداشو حالا از روزی که اومدم اینجا شوهرمم دیگه خونه نرفته نه پیش خانواده خودش همه رو گذاشته رو رد تماس بهم پیام میده که گوشی منو مامورا شنود میکنن به من پیام میده که مثلا با مامورا صحبت کنه پیام میده میگه من پسر رهبرم یه بار میگه من پسر تاجر ترکیه ای هستم