دبروز خونه مادربزرگ شوهرم رفتیم عیددیدنی.یه مهمون داشتن ک بخاطر کدورت با پدرشوهرم جلوی ماهم درنیومدن و ما رفتیم اونا رفتن اتاق و بیرون نیومدن تا نیم ساعتی ک اونجا بودیم.نه سلامی نه چیزی تا دیدن ماییم رفتن اتاق.حالا امروز رفتیم ـخونه عموش اونا زودتر رفته بودن و ما نمیدونستیم.رفتیم تو دیدیم اونجان.با بی میلی پاشدن اقایون سلام دادن زنش نگاه چپ چپ انداخت ب من.منم از دیروزم دلخور بودم بهشون سلام نکردم رفتم نشستم.حالا برگشته ب زن عموش گفته فلانی سلام دادن بلد نیست.منم گفتم دیروز اونکارو کردن منم بدم اومد سلام ندادم.