من خیلی ساله ازدواج کردم شوهرم پسر دوم بود بعد از عروسیمون برادر شوهرم طبقه بالای پدرش بود از خونه نرفت ما همش مستاجر بودیم وهستیم اونا بعد ۲۵ سال خونه دار شدن ورفتن باباش هم خونه رو دادن بسازه براشون به ما یک واحد میرسه که بشینیم وهم به اونا واونا حالا دو تا خونه دارن ولی من همش دربه دری کشیدم پول رفاهم رو به صابخونه دادم همش به اونا محبت میکنن وچون وضعشون خوب شده از زندگیشون لذت میبرن ومن دیگه داغونم همش نفرینشون میکنم میدونم کارم درست نیست ولی دست خودم نیست چه کار کنم هیچی ارومم نمیکنه