ميخواستيم بريم سفر منم يه ماهه هي مريضم و بيحال يه آمپول تقويتي مونده بود از داروهام گفتم بزنم هي نخوام خواب باشم تو راه يا غر غر كنم
رفتم يه مطب كه خيلي از وقتا ميرفتم برعكس هميشه تزريقاتش آقا بود موقع زدن يه قسمت رو با دستاش جمع كرد داشتم مي مردم
هيچ اتفاق خاصي نيفتاد ولي هم واجب نبود اون تقويتيه هم اينكه وقتي ديدم مرده مي تونستم بيام بيرون
خيلي اعصابم داغونه
همش مقصر خودم بودم