دیشب شب خیلی سختی بود خیلی بلاها سرم اومد شوهرم گفت میخوام بگیرمش پسرش ده سالش بود یعنی سیزره سال از شوهر من کوچیک تر زنه هم متولد ۶۷ بود شوهرم وسایلشو جمع کرد که بره از خونه و رفت منو و مادر شوهرم و برادر شوهرام زنرو گرفیم به باد اسمس که میخواییم خونی بزاریم در خونت پسرو از راه به در کردی