امروز تولدم بود بعد من از دیروز چندنفر بهم تبریک گفتن اما شوهرم اصلا ب روی خودش نیاورد منم از پارسالدرس عبرت گرفته بودم ک دیگه اصلا منتظر چیزی از طرف شوهرم نباشم و هزاربار ب خودم گفتم پارسال رو یادت بیار و الکی توقع نکن ازش ک بعد بشینی غصه بخوری😖
امروز صبحم ک انگار ن انگار ظهرم از سرکار اومد بایک قیافه خسته و ملول ک دیگه واقعا مطمعن شدم امسالم مثل پارسال هیچ چیزی در انتظارم نیس و میخولستم بیام اینجا براتون تاپیک بزنم تا دلداریم بدین
خلاصه عصری مامانم اومد پیش بچه و من رفتم باشگاه طبق روال همیشه و ساعت ۹شوهرم دم در باشگاه اوند دنبالم بایک حالت خستگی منم تو دلم کلی ناراحت بودم ک حتی امسال یک تبریک هم نگفت
چندبار خواستم ب روش بیارم اما چیزی نگفتم خلاصه رسیدیم خونه و رفتیم بالا تا در خونه رو باز کردم دیدم مادرشوهرم اینا اومدن و مامانم ک بود .و یک کیک خیلی بزرگ با شمعای روشن رو میز 😁😁
واقعا واسه منیکه حس ششم فوق قویه و همش منتظر غافلگیری ام غیرقابل منتظره بود
اصلا فکرشم نمیکردم
واقعا طبیعی زفتار کرد از صبح شوهرم
تازه میخواستم بعدباشگاه بیام خونه بشینم تنهایی غصه بخورم ک جزو فراموش شدگانم😂😂