پارسال عقد کردم بعد ۵ماه فهمیدم طرف شکاکه پارانوئید طوری که خواب خیانت هم میدیدونصف شبی میخواست برم دم در ساعت ۳شب ...باترس میرفتم گیرای الکی میداد توماشین ب این نگاکردی ب اون نگا کردی به لباسای پدرم هم که میگف مال یکی دیگس منی که توکل محل به ابروشناخته شده بودم یکی اومد که این تهمتارو زد هربار میگفت دست روقران بزار که رابطه نداشتی میزاشتم فرداش میگف بازم قسم بخورمیخوردم اما بازم باور نکرد یادمه روز تاسوعا گوشی دستم بود که بهش پیام بدم تادیدم اومد گفتم میخواستم منم بهت پیام بدم گف حتما بایکی دیگه حرف میزدی اونقد گریه کردم گفتم یازهرا ببین چی میگه تواین روز ...تاکه پدرم فهمید وطلاقمو بایه وکیل خوب گرفت الان یکسال میگذره چن روز پیش تواینستادیدم کامنتای عاشقانه فرستاده وابرازعلاقه وپشیمونی میکنه اما مگه میشه من همونی باشم ک بودم مگ میشه اون احساس برگرده علاقه ای به ازدواج ندارم ۲۴سالمه دلیل ازدواج نخواستنمم این بود ک شکست خوردم .ازطرف دیگه میگم خدایا شکرت ک پیش مادروپدرمم پدرومادری که ازصب تاشب هدفشون اینه من بخندم احترام میزارن دوسم دارن بی منت میبخشن ...ب نظرتون ازدواج خوبه؟