مامان بزگ مادر من هم چون همش مریض بود هی پیشنهاد میداد به بابا بزرگم برو زن بگیر تو از جونیت خیری ندیدی و عیره
جدی هم میگفت چند تا هم پیشنهاد داد
پدر بزرگم مرد عاشقی بود و عاشق مادربزرگم شده بود و قبول نمیکرد
تا اینکه
توی ۷۰ سالگی پدربزرگم که مامان بزرگم ۶۰ سالش بود
و بسیلار مادربزرگم بیمار بود اعلام کرد به مامانم که یه زن پیر که محتاج هست و حقوق پدر بزرگم بدردش میخوره براش پیدا کنه
نمیدونی مامان بزدگم چه کرد ... فقط نمیدونی
یعنی ما میگفتیم ایا این همون بود که از جوونی به پدر بزرگم میگفت من مریصم یه زن دیگه بگیر
هنوز شیون ها و گریه های مادربزرگم یادم هست
در حالیکه دیابت و چربی داشت وناراحتی قلبی و دیالیز هم میشد سه بار درهفته و مشکل خونی نادر هم داشت
از بستر بیماری پا شد و مدتی روی پای خودش وایساد و کارهاشو میکرد
پدر بزرگم سر هفته منصرف شد و گفت بابا فقط له خاطر حقوقم که به یکی دیگه هم برسه و گرنه زن بعض تو مگه گیرم میاد
هر دو به رحمت خدا رفتن اما هنوز این کارشون نقل مجالس خانوادگی ماست و میخندیم به مامان بزرگم که چه جوری زد تو برجک بابا بزرگم😄😄😄