خانمای مهربون من یه ماه و نیم قبل لک بینی داشتم تو هفته ۵ واین یه هفتس که رفع شده ولی به شوهرم نگفتم که من از لک بینی خلاص شدم تا منو نبره با خودش این مدت همش استراحت مطلق بودم خونه آقام امروز سونوی ان تی داشتم تو راه گفت باید بریم خونه گفتمش باشه ولی بعدش کلی گریه زاری کردم که سرم داره میترکه از درد دوست نداشتم برم اونجا (خونه پدر شوهرم اخه ما از دوسال پیش که عروسی کردیم تا الان خونشونیم )اونجا تفکرشون قدیمیه نمیذارن زن استراحت کنه همش کار میخوان ازش هرچیزی بهشون بگی که من اینجوری شدم اینجام درد میکنه میگن ما اینجوری نبودیم و این ویارو نداشتیم و از این حرفا من خیلی حساسم و دوست ندارم این حرفارو بشنوم به خاطر همینه دلم نمیخواد از اینجا برم ای کاش مادر شوهرا مثل مامانم مهربون بودن و دلسوزی و فداکاری میکنن انگاری زن براشون هیچ اهمیتی نداره تازه بهت حسودی هم میکنن نکبتا
اشکالی نداره عزیزم انشاالله بچت سالم و سلامت بیادبغلت غصه نخور این روزها زودمیگذره
من تو خونشون هم زندگی نمیکنم توقع دارن وقتی کار زیاده با این وضع برم کمکشون
باز خوبه شوهرم جوابشونو میده جلوشون وامیسته
مامانم. نذاشت منو ببره همه چی بهش گفت البته زیادی هم گفت تا باور کنه و بذاره تو استراحت بمونم مامانم بهتر از یه دکتر برام پرستاری کرد خودش حالمو خوب کرد انگاری خیییییلی واااابستش شدم انگاری تازه عروس شدم و دارم از خونشون میرم
ای کاش شوهرم یه کاری داشته تا مابتونیم رو پای خودمون وایسیم و خونه جدا بگیریم
استارتر شما که خانواده خوبی هم‌داری چطور قبول کردی بری خونه پدر مادر شوهر زندگی کنی؟؟ چرا از اول نگفتی خونه مستقل میخام
نمیدونستم که خونوادش اینجوریه اخه فامیلمونن بعد عروسی فهمیدم که این شکلین اوایل ازدواج خوب بودن ولی بعدش اونارو شناختم شوهرم گفت تا ۷ ماه میمونیم بعدش مستقل میشیم گفتمش باشه مشکلی نیس ولی نشد که نشد شاید خوابشو ببینم خونوادم میدونن اونا وضعیت. مالیشون ضعیفه ولی به خاطر اخلاق و دیانت شوهرم قبولش کردن
ای کاش اصلا میموندیم نامزد تا یه خونه میگرفت
