ب اصرار بعد از چندیدن ماه تماس امروز بهش ااجازه دادم ک باهام حرف بزنه رفتیم ب بهانه خرید چرخ خیاطی من و دخترم و پدرش بیرون چرخ خریدیم و اون خیلی حرف زد ک من دو سال و نیم دور بودم ازتون خیلی تو ای دو سال سختی وکشیدم تنهایی بی کسی دلتنگی دیگه نمیتونم عوض شدم ادم سابق نیستم و ... بعد ما رو برد رستوران شب نشین شام و اینا منم گفتم باید فرصت بدی باهات رفت و امد کنم اعتماد کنم هیچ کس حق دخالت نداره تو زندگیم اونم گفت با هرکی بخوای رفت و امد میکنیم هر کیم نخوای ن منم گفتم باید خونت بنامم کنی گفت همش رو ؟ گفتم رو ادن توافق میکنیم فکر کرد شوخی میکنم گفتم ن جدیم ضمانت میخوام گفت تو چی ضمانت میدی گفتم من خودم رو همون موقع ثابت کردم ضمانت من صداقتمه ولی تو با گرفتم مهرم و جهازم و حتی ماشینم ما رو فروختی اما من بخشیدم بخاطر دخترم خلاصه امد خونمون وبازم حرف زد جلو مادرم ک باید زودتر برگردیم من تحمل تنهایی ندارم دیگه منم گفتم تو خسیسی حتی در حق بچت گفت ن من هنه چی دراختیلرت میزارم کارتم رو خودت میدونی من خونه و ماشین دارم تو با حقوقم خوش بگذرون زنانگی کن منم از ودن با شما لذت میبرم همین کافیه حالا نمیددنم چکار کنم😕
خودت میدونی عزیزم شما یبار باهاش زندگی کردی من باشم یه غلطو دوبار تکرار نمیکنم از یه طرفم بابای بچته هیچ پدری بهتر از پدر خود ادم نیست
کسی چه می داند شاید همین لحظه زنی برای مرد سیاستمدارش می رقصد یا پیانو می نوازد و اواز می خواند و جلوی جنگ جهانی بعدی را می گیرد...کسی چه می داند شاید تنها شرط معشوقه هیتلر به خاک خون کشیدن دنیا بود...کسی سر از کار زن ها در نمی اورد با سکوتشان شعر می خوانند با لبهایشان قطعه نامه صادر می کنند با موهایشان جنگ می طلبند با چشم هایشان صلح....کسی چه می داند شاید اخرین بازمانده ای دنیا زنی باشد که با شیطان تانگو می رقصد....