...🗣
نه مهاجرت کرده ام و نه اصولا انسان وابسته ای
هستم. اما زندگی همه ی ما پر است از وابستگی هایی که دست و بالمان را بسته اند. برای رسیدن به آرامش و شاید آرمان هایی که در ابتدای جوانی برای خود متصور بودیم، ایران جای خوبی نیست ؛حتی آنقدر بد است که انگار فراموش کرده ایم روزی به چیزهایی علاقمند بودیم، از هنر تا حرفه تا ورزش و...
مهاجرت کار آسانی نیست، تمام پروسه ی پذیرش و رفتن و جاگیر شدن به خودی خود طاقت فرساست، اما چیزی که بیشتر از همه جانمان را آزار میدهد وابستگی ایست که به همه چیز و همه کس داریم، از خانواده گرفته که منشا اصلی این وابستگیست تا کوچه و محله و زبان و...
چرا اینقدر برای ما دل کندن سخت است و اصلا چرا اینقدر در وابستگی پیش میرویم؟
حتما میدانید وابستگی معادل با دوست داشتن نیست! این را همه تجربه کرده ایم، وابسته شدن به شرایط و آدمهای اشتباه...
پس باید دید که دلایل دیگر این وابستگی از کجا نشات میگیرد؟ چرا فرزندانی میآوریم و بعد در زندان محبت خود اسیرشان میکنیم؟ چرا وارد رابطه ی عاطفی میشویم و بعد ماندن به هر قیمتی را معادل عشق مینامیم و فکر نمیکنیم که زندگی با انسان بدون آرمان ، زندگی کردن با انسان مرده است؟ چرا حاضریم در یکنواختی و تنش و افسردگی غوطه ور شویم اما لحظه ای به رها شدن از روزمرگی چسبنده و لزج مان فکر نکنیم؟ چه بر سر ما آمده است که اینگونه در بیهودگی خود دست و پا میزنیم؟...
بله ، میدانم ، مهاجرت راه قطعی درمان نیست، و نمیتوان آن را برای هرکسی تجویز کرد، ولی ای کاش بگذاریم حداقل برای کسانی که ممکن است نجات دهنده باشد، تاثیر کند