2777
2789
عنوان

ديگه طاقت نياوردم اين دفعه

407 بازدید | 28 پست

سلام 

من نزديك دو سه ساله خواننده خاموش سايتم

چند بار خواستم عضو بشم هي پشيمون شدم

امشب واقعا دگه احساس درموندگي و تنهايي داشتم

نميدونستم دردمو اين موقع شب به كي بگم واسه همين تصميم گرفتم دگ عضو شم 

حالا مشكلم: چند وقتيه كه با شوهرم سر خونوادش مشكل داريم هي اميد دارم كه حل بشه اما هر چي ميگذره بدتر ميشه 

همش اصرار ميكنه و زور ميگه كه بايد اين چند روز كه تعطيليه بريم خونه بابامينا بمونيم منم خب خوشم نمياد مگه خودمون خونه و زندگي نداريم كه سه چهار شب بخوايم بريم خونه مردم 

دگ امشب بهم گفت يا باهام مياي و ميموني يا ميري خونه بابات ميموني😞

از شدت ناراحتي و عصبانيت تپش قلب گرفتم توروخدا يه چيزي بگيد اروم بشم

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

سر چی مشکل داری باهاشون

اگه قابل گذشت هس ببخش و برو

من خانه ام را پر از رنگ میکنم...پر از عطر زندگی...نان گرم میکنم ...گل میخرم و شعر مینویسم...و باور دارم کلام فروغ را که زندگی یعنی همین بهانه های کوچک خوشبختی .... .

مشکل تو رو دارم خیلی سخته هر دفعه می ریم خونه مادر شوهرم همسرم انتظار داره ۳ چهار روز بمونیم چون مادرش تنهاست بعد دو روز که می گم بریم خونمون می گه تو زندانی مگه؟ مگه مامانم حرفی زده اصلا درک نمی کنه که حوصلم سر میره می ریم اونجا همسرم بال در می اره

مشکل تو رو دارم خیلی سخته هر دفعه می ریم خونه مادر شوهرم همسرم انتظار داره ۳ چهار روز بمونیم چون ماد ...

بعضي وقتا واقعا فك ميكنم اين وسط من اضافيم و مزاحمشونم

تازه من خيرسرم تازه عروسم بايد خونه زندگي خودمون براش جذابيت داشته باشه ولي همش دنبال اينه كه خونه باباش باشه

وای چقدر همدردیم تازه عروس بودم می رفتیم خونه باباش می گفت اخیش  دور هم خوبه . مامانش سر شام وناهار زنگ می زد پاشید بیایید پیش ما با اینکه زیاد نزدیکم نبودیم زنگ می زد با پوزخند می گفت تنها تو اون خونه کوچیک چه کار می کنی بیا پیش من .دلم‌می خواد یه شب نشین بریم و برگردیم این تو دلم مونده .هر دفعه مثل اسباب کشی باید لباس ببرم واسه سه چهار روز الانم که ۹ سال گذشته درست نشده

وای چقدر همدردیم تازه عروس بودم می رفتیم خونه باباش می گفت اخیش  دور هم خوبه . مامانش سر شام ون ...

همسر منم بيشتر تقصير پدر و مادرشه زنگ ميزنن التماس ميكنن بلند شين بيايد اينجا چند روز بمونيد ما تنهاييم

اخه مگه فقط شما اوضاعتون اينجوريه اين همه پدر و مادر بچه هاشون ازدواج كردن رفتن 

اگه تازه عروسی ممکنه به مرور زمان بتونی قانعش کنی. منم اوایل که ازدواج کرده بودم، چون طبقه پایین مادر شوهرم اینا هستیم، همش خونه اونا بودیم، ناهار شام ناهار شام، بعد شوهرم بنا به عادت مجردیش همین جوری می موند تا آخر شب، بعد از چند بار بحث و صحبت کردن و اینکه یه مدت گذشت و به خونه خودمون وابسته شد دیگه این عادتو ترک کرد. احتمالاً شوهر تو هم همینطوریه

حال من، حال اون آدم زخمیه      که خودش دیده زخمش چقد کاریه، اما جایی نمیره      خوش نشسته بمیره...
اگه تازه عروسی ممکنه به مرور زمان بتونی قانعش کنی. منم اوایل که ازدواج کرده بودم، چون طبقه پایین ماد ...

اخه مشكل من اينه كه شوهر من قبل ازدواج از خونشون فراري بود از صبح تا شب سر خودشو با كار و رفيقاش گرم ميكرده ساعت ١ و ٢ نصفه شب ميرفته خونه حالا از شانس من بدبخت خانواده دوست شده😞

اخه مشكل من اينه كه شوهر من قبل ازدواج از خونشون فراري بود از صبح تا شب سر خودشو با كار و رفيقاش گرم ...

😳😳😳

سعی کن به مرور زمان با صحبت مسالمت آمیز تو ذهنش فرو کنی که این کار منطقی نیست، آخه اینجوری سخته که 😐

حال من، حال اون آدم زخمیه      که خودش دیده زخمش چقد کاریه، اما جایی نمیره      خوش نشسته بمیره...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792