سلام دوستان بخدا دیگه نمی کشم ما هیچ مهمونی نمیریم هیچ تفریحی نداریم حالا بعد چند ماه میخواستیم بریم شهرستان خونه پدرم همسرم صبح گفت کاری بیرون داره میره و میاد تا بریم ولی هنوز نیومده بچم پدرم رو دراورد از بس بهونه گرفت خسته شدم همیشه کارش همینه بخدا به مقدسات همیشه همین بساطو داریم از بس با خوبی بهش گفتم فایده نداشت نمیدونم چیکار کنم از دستش شما بودین چیکار میکردین با همچین شخصی
منم همینطوریم.تابستونا ک خوزستان گرمه میگه بزار هواش خوب بشه همه جا می برمت.حالا ک هوا خوبه میگه بزار یکمی کار کنم پول دربیارم می برمت 😅😅😅.یه پارک ساده ک پول برا چشه.من غریبم اینجا.هیش دوستی هم ندارم. در خونه هم کلید میکنه میره.بچه هم ندارم.گاهی از شدت افسردگی گریه میکنم.چکار باید کرد عزیزم.؟ زندگی همینه.مردا فقط قول میدن...