ای جان. تا ساعت ۸ شب خبری ازش نبود. زنگ میزدم انگار نه انگار خبریه و میگفت کار دارم زنگت میزنم. پیش دوستمم سرم شلوغه
یهو دو دقیقه نشد زنگ خونمونو زدن. با خانوادش و کیک و اینا اومد خونمون.
اولش هیچ کادویی دستش نبود. بعد یکی بهش زنگ زد، گفت باشه باشه الان میرم الان از توی ماشین برات میخونمش. وقتی برگشت یه خرس بزززرگ دستش بودد. خلی ذوق کردم