دوست پسره دخترخاله ام بود ،باهم خیلی هم رابطه داشتن پنج ساله باهمن ،نمیدونم دخترخاله ام بفهمه چه حالی بشه من که بهم ریختم ،بهش هیچوقت وعده ازدواج نداده بود اما دخترخاله ام همیشه فکر میکرد یه روزی بالاخره مسیرشون میره به سمت ازدواج،پسره آشغال عشق و حالشو کرده حالا وایساده ننه اش واسش زن بگیره ،آخه اون آشغال هنوز با دخترخالم کات نکرده اومده خواستگاری خواهرشوهرم،بعده رفتنشون از خواهرشوهرم پرسیدم پسره رو میشناسه(شناختن که هم محلیه دخترخالم وخواهرشوهرمه تو یه خیابونن سه تاشونم ) گفت نه مامانش معرفی کرده دو سه بارم بعده معارفه باهم بیرون رفتن ،حالا موندم پسره منو شناخت دیشب از ترسش بزنه زیره قول وقرار نمیدونم البته بعیده قراره عقدو هم گذاشتن ،چی میخواد به روزه دخترخالم بیاد خدا میدونه مخصوصا این که پسره میاد و فامیل میشه