2777
2789
عنوان

خاطره ی بارداری و زایمان سخت من...

7891 بازدید | 93 پست

سلام به همگی...از اونجایی که خودم توی بارداریم خیلی خاطره هارو دوست داشتم و میخوندم تصمیم گرفتم منم خاطرمو بنویسم و با شما به اشتراک بذارم. سعی میکنم تند تند بذارم چون از قبل تایپ کردم فقط امیدوارم نت یاری کنه.

لطف حق شامل شده بر حال ما...

۱-تابستون سال۹۶ حدودا سه سال و نیم از ازدواجمون گذشته بود که من و همسرم تصمیم گرفتیم اقدام کنیم برای بچه دارشدن.۲،۳ماه اول من خیلی استرس و اضطراب داشتم و همش به این فکرمیکردم که باردارشدم یانه.وقتی میفهمیدم خبری نیست خیلی غصه میخوردم اما ازاونجایی که میدونستم بدترین چیز واسه اقدام استرسه دیگه تصمیم گرفتم بیخیال باشم.به خداگفتم خدایا راضیم به رضای خودت همه چی رو سپردم دست تو(این حرفو حقیقتا از ته ته ته دلم گفتم و دیگه خیالم راحت بود)پیش خودم گفتم خب شاید خدا بخواد۱۰سال دیگه به ما بچه بده شاید الان صلاحمون نیست و واقعا هم اعتقاد دارم که خدا خیرمونو میخواد.پس دیگه از فکرش اومدم بیرون ولی همیشه دعا میکردم خدا بهم یه فرزند سالم و صالح بده هرموقع که خودش خواست

لطف حق شامل شده بر حال ما...

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

۲-تااینکه بعد از حدود۶ماه از اقدام ،یه روز صبح قبل از نماز بیبی چکم مثبت شد.واقعا خوشحال شدم باورم نمیشد رفتم شوهرمو بیدارکردم خوابالو بود حسسسسسابی اما وقتی شنید چشاش گرد شد.اولش باورنمیکرد ولی ذوق و شوق منو که دید فهمید راسته.خیلی خیلی خداروشکر کردیم و دوتایی نماز شکر خوندیم.ازاونجایی که شوهرم تک پسره و فرزند ارشد، خونوادش خیلی منتظر بودن بچه دار بشیم .ماهم همون شب دوتا جعبه شیرینی خریدیم یکی واسه خونه ی پدرهمسرم و یکی هم واسه خونه ی بابای من و خبر رو بهشون دادیم.دیگه نگم که چقدر ذوق زده شدن و خوشحالی کردن....

لطف حق شامل شده بر حال ما...

۳-خداروشکر دوران بارداریم خیلی سخت نبود البته از۶ هفته حالت تهوع داشتم و خیلی کم اشتها بودم۲کیلو هم کم کردم ولی تا۱۶ هفته ادامه داشت فقط و بعدش خیلی بهتر بودم.یک بار هم۱۴ هفته افتادم به خونریزی شدید بدون اینکه هیچ دلیل خاصی داشته باشه .داشتم از استرس میمردم اما دوباره به خودم یاداوری کردم که من همه چیزو سپردم به خدا و راضیم به رضای اون پس دوباره ارامش خودمو حفظ کردم.با همسرم و مامانم رفتیم بیمارستان معاینه شدم و خداروشکر گفتن دهانه رحمت بسته اس و چیز مهمی نیست بایکم استراحت و شیاف خوب خوب شدم.

لطف حق شامل شده بر حال ما...

بیچاره من بیچاره بچه من هیچکس از باردارشدنم خوشحال نشد و ذوق نکرد حتی خود من همش غصه میخورم چرا اخه چرا هیچی من شبیه ادمیزاد نبود هیج ارزشی نداشتم تو هیچ جا پیش هیچ کس واقعا نمیدونم خدا چرا به من بچه داد اخه من با این همه ضعف و ناتوانی چطور یه بچه رو بزرگ کنم بعضی وقتا دلم برای دوتامون میسوزه و گریه میکنم وای استارتر ببخشید یهو دلم خواست حرفامو بگم ببخشید

 

۵-اما دیگه حدود۲۰روز مونده به تاریخ زایمانم حسسسسابی خسته شده بودم شبا خواب نداشتم شکمم همش سفت میشد.دخترم هی خودشو قلمبه میکرد یه طرف منم باهاش خم میشدم از شدت فشار.رگن درد و کمر درد کلافه ام کرده بود.دیگه خیلی جدی پیاده روی و ورزشو شروع کردم.قبلشم انجام میدادم ولی کم.توی۳۷هفته ماماهمراه گرفتم بهم میگفت جوری ورزش کن انگار فردا میخوای زایمان کنی...منم دیگه هرشب باشوهرم میرفتم پیاده روی۱ ساعت از سراشیبی هی میرفتم بالا میومدم پایین.این دفعه به همه ی دردای خودم درد ورزشی هم اضافه شد عضلات ساق پام ، گ

کف پام ، رون هام بشدت درد میکردن.همه ی اینا به کنار هرکسی از دوست و فامیل منو میدی هی میگفت پس تو هنوز زایمان نکردی؟؟؟وای این حرفا بدتر عصبیم میکرد روزی نبود که کسی بهم زنگ نزنه یا پیام نده.البته از روی نگرانی و دلسوزی میگفتن ولی حال منو بدتر میکرد این حرفا.

لطف حق شامل شده بر حال ما...
بیچاره من بیچاره بچه من هیچکس از باردارشدنم خوشحال نشد و ذوق نکرد حتی خود من همش غصه میخورم چرا اخه ...

وای نگو توروخدا مطمین باش بیاد میشه جیگرگوشه ات خدا توانشم بهت میده

لطف حق شامل شده بر حال ما...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792