انقده الان گریه کردم ک چشام درد میکنه شدید
خونمون کنار هم هست خیر سرش عموی بنده هم هست ولی مثلا دیروز مادر شوهرم میخواست یه دونه کیک فنجونی بهم بده گفت ولش کن بهش نده بذار برا بچه ها
مادرشوهرم دستش درد میکنه من صبحا میرم براش ظرف میشورم بعضی وقتا آشپزی میکنم بعد یک ماه جاریم اومده خونشون ظرفای ناهار رو شسته هی راه میره میگه قربونش برم زهرا خیلی زرنگه کلی ظرف خودش تنها شست چای هم گذاشت بعد رفت خونشون
چند روز قبل مادرشوهرم داشت سبزی خرد میکرد گفتم یه کمی سبزی هم بده به من پدر شوهرم میگه مگه تو پول دادی خب برو برای خودتون بخر 5دقه بعد دخترش زنگ زد کارش داشت بهش گفت دختر گلم سبزی خریدم بیا ببر
ب خداوندی خدا قسم این همه حرف بهم میزنه من سر بلند نمیکنم...... دلم واقعا خونه