2777
2789
عنوان

زندگی سخت

274 بازدید | 13 پست

دوستان من بالای سر مادرشوهر پدر شوهرم زندگی میکنم شوهرم تو یه مغازه با باباش کار میکنه همسرم اکثر موقع ها از ۷ صبح تا ۱۱ شب میره مغازه ولی حقوق خیلی کمی میگیره پدرشوهرم اینا تا یه پولی از مغازه در میارن خرج زرق برق زندگی مسافرت میکنند الان ۲ دوماه چهار دفعه رفتن سفر شوهر من از صبح تا شب میره تو مغازه وقتی میگم بریم بیرون میگه پول نداره هر کاریم بخواد انجام بده پول میخواد وقتی هم اعتراض میکنیم باباش میگه من همینم به زور دارم بهت میدم خودت برو واسه خودت کار کن واقعا انگار یه برده هست یه جمعه نره مغازه پدرش در میاره دیگه خسته شدم یه بچه هم دارم ۴ سالشه خیلی دوسش دارم نمیتونم جدا شم اخه بچه رو ازم میگیرن مادرشوهرم یه ادم بداخلاق بد زبون رک هست البته خیلی هم غیر منطقی چند دفعه خانواده ام پدرم امد با پدرش صحبت کرد هیچی درست که نشد بدتر خواهراش گفتن داره دخالت میکنه ال بل که بدتر شد خیلی شرایط بدی انشاله خدا از سرشون نگزره

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

خوب شوهرت اگه ميتونه كارشو جدا كنه اگه هم محتاج و وابستشونه بايد اطاعت كنه ديگه اين كه خيلي واضحه

بعد خونه پدر شوهرت زندگي ميكني؟

بزرگترین شکوه ما در هرگز نیفتادن نیست، بلکه در برخاستن پس از هر بار سقوط است.

به شوهرت روحیه واعتماد به نفس بده وکمکش کن که جدا کار کنه...کم کم شروع کنه وتا اینکه کاملا مستقل بشین بعد بشین سوختن مادرشوهرتو تماشا کن.😊

صدسال ره مسجد ومیخانه بگیری....عمرت به هدررفته اگر دست نگیری....بشنو ازپیرخرابات تواین پند....هردست که دادی زهمان دست بگیری

من قبلا خودم سر کار میرفتم انقد تو گوش شوهرم خواندم کار ال بل هی هم تو مخش خواندن بچه بچه بچه من یواشکی حامله کرد من اصلا بچه نمیخواستم که دیگه سر کارم نتونستم برم

اینا نمیزارن ما پولی بهم بزنیم واسه اینکه همیشه مثل برده باشیم شوهرم انقد زدن تو سرش بهش گفتن بی عرض ...

یواشکی پول جمع کن،تو این قرعه کشی های خونگی شرکت کن البته حواست باشه مادرشوهرت نفهمه،

صدسال ره مسجد ومیخانه بگیری....عمرت به هدررفته اگر دست نگیری....بشنو ازپیرخرابات تواین پند....هردست که دادی زهمان دست بگیری

یه مدت رفت تو کار اسنپ اسنپ هم بی فایده هست هر چی در میاورد خرج ماشین میشد همش مسیرهای خیلی طولانی با یه پول خیلی خیلی کم البته خانوادش نمیدونستن دیگه نرفت گفت فایده نداره

اینا نمیزارن ما پولی بهم بزنیم واسه اینکه همیشه مثل برده باشیم شوهرم انقد زدن تو سرش بهش گفتن بی عرض ...

عزیزم یکی از اقوام ما دقیقا مثل شما بود با این تفاوت که بچه نداشتن با این که پسره فوق لیسانس بود تو کوچکترین کارها هم بهش اعتماد به نفس نمی دادن و با کمک همسرش تو دوره عقدی به پایان نامه نوشتن زیر یک میلیون و با پولش با هزار تا التماس و درخواست یه گوشه گاراژ خونه پدرس رو کرد مغازه الان بعد دو سال سرمایه مغازه شون بالای 50 میلیونه و مغازه بزرگ البته اجاره...فقط زنش بود که همیشه همراهش بود سخت بود ولی شد..

دردم از یارست و درمان نیز هم
اینا نمیزارن ما پولی بهم بزنیم واسه اینکه همیشه مثل برده باشیم شوهرم انقد زدن تو سرش بهش گفتن بی عرض ...

وای دقیق مث ماس شرایطتون با این تفاوت ک شما بالا سرشونید ما خونه بغلی شون مستاجریم .تازه من طلاهامو فروختم ماشین بخریم حالا اونا شدن صاحبش😣😣😣😣

من پر از حرف سکوتم    خالیم رو به سقوطم                  بی تو و آبی عشقت      تشنه ام کویر لوتم                    نمیخوام اشفته باشم      آرزوی خفته باشم                 تو نزار اخر قصه حرفمو نگفته باشم
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز