دوستان من بالای سر مادرشوهر پدر شوهرم زندگی میکنم شوهرم تو یه مغازه با باباش کار میکنه همسرم اکثر موقع ها از ۷ صبح تا ۱۱ شب میره مغازه ولی حقوق خیلی کمی میگیره پدرشوهرم اینا تا یه پولی از مغازه در میارن خرج زرق برق زندگی مسافرت میکنند الان ۲ دوماه چهار دفعه رفتن سفر شوهر من از صبح تا شب میره تو مغازه وقتی میگم بریم بیرون میگه پول نداره هر کاریم بخواد انجام بده پول میخواد وقتی هم اعتراض میکنیم باباش میگه من همینم به زور دارم بهت میدم خودت برو واسه خودت کار کن واقعا انگار یه برده هست یه جمعه نره مغازه پدرش در میاره دیگه خسته شدم یه بچه هم دارم ۴ سالشه خیلی دوسش دارم نمیتونم جدا شم اخه بچه رو ازم میگیرن مادرشوهرم یه ادم بداخلاق بد زبون رک هست البته خیلی هم غیر منطقی چند دفعه خانواده ام پدرم امد با پدرش صحبت کرد هیچی درست که نشد بدتر خواهراش گفتن داره دخالت میکنه ال بل که بدتر شد خیلی شرایط بدی انشاله خدا از سرشون نگزره
من قبلا خودم سر کار میرفتم انقد تو گوش شوهرم خواندم کار ال بل هی هم تو مخش خواندن بچه بچه بچه من یواشکی حامله کرد من اصلا بچه نمیخواستم که دیگه سر کارم نتونستم برم
یه مدت رفت تو کار اسنپ اسنپ هم بی فایده هست هر چی در میاورد خرج ماشین میشد همش مسیرهای خیلی طولانی با یه پول خیلی خیلی کم البته خانوادش نمیدونستن دیگه نرفت گفت فایده نداره
اینا نمیزارن ما پولی بهم بزنیم واسه اینکه همیشه مثل برده باشیم شوهرم انقد زدن تو سرش بهش گفتن بی عرض ...
عزیزم یکی از اقوام ما دقیقا مثل شما بود با این تفاوت که بچه نداشتن با این که پسره فوق لیسانس بود تو کوچکترین کارها هم بهش اعتماد به نفس نمی دادن و با کمک همسرش تو دوره عقدی به پایان نامه نوشتن زیر یک میلیون و با پولش با هزار تا التماس و درخواست یه گوشه گاراژ خونه پدرس رو کرد مغازه الان بعد دو سال سرمایه مغازه شون بالای 50 میلیونه و مغازه بزرگ البته اجاره...فقط زنش بود که همیشه همراهش بود سخت بود ولی شد..