شوهرم صبحی زنگ زد که پسر عموی جوونش تصادف کرده.کلی دعا کردم که چیزیش نشه
داستان ازین قراره که هی پدرومادرش بهش گیر میدن که باید بری خدمت.اونم هی میگفته دوست ندارم بابا
ددباری فرستاده بودنش فرار کرده بوده که نمیرم.خلاصه یه سالی میگذره بازم زورش میکنن
امروز راه میفته بره تصادف میکنه
بچه تازه۲۳سالش شده بود😭
پست اول جا داشت ک تمام ماجرا رو بگید
انشاالله صحیح و سالم برگرده خونه
امان از این سربازی
خدا کنه زود خوب شه
صبحی شوهرم زنگ زد که بیمارستانه دعا کن.الان زنگ زد که تموم کرد😭😭😭😭😭
آخی خدا کنه خوب بشه
ای وای
چه جوونی الهی بمیرم.هنوز مادرش . خواهراش خبر ندارن
کسی جرات نمیکنه زنگ بزنه بهشون بگه
اخييي عزيزم داغ جوون خيلي سخته
خدا بيامرزدش عزيزم
آخی,خدا بیامرزه.خب عمرش تا همینجا بوده,حالا همه ب پذر مادره میگن شما باعث شدین,در صورتیکه اونا خیر بچه رو میخواستن
ایشالله خدا صبر بده ب پدرمادرش
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
