بعداظهر يه بنده خدا به من زنگ زد يكم حرف زديم بعدش گفت كارى ندارى گفتم نه بعدديدم ديگه نه حرف زدنه قطع كرد همينجورى وايستاده بود منم يه بارگفتم الو ديدم حرف نميزنه قطع كردم حالا فكرميكنم نكنه باخودش فكركنه ازقصدبدون خداحافظى قطع كردم نميدونم حالا يه پى ام بدم چون ديگه صدات نميومدقطع كردم يا نه اين چيزى نيست كه بخوادناراحت بشه !!!!!؟؟؟فقط اينكه اينقدراين موضوع برام مهمه چون اصلا نميخوام اين شخص يه وقت ازم دلخوربشه چيكاركنم به نظرتون 🤔🤔
من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟