بله برون من پنجشنبه بود قرار بود هفته بعدش عقد کنیم و جشن بگیریم اما دایی شوهرم سکته کرد رقت بیمارستان مادرشوهرم اومد خونه مون گفت اینا همین فردا برن عقد کنن که اگه داداشم طوریش شد اینا نمونن وسط ما رفتین عقد کردیم فرداش دایی فوت کرد
تو عقدمون مادرشوهرم به همه خبر نداد فقط یه خواهرش اورد فک کن سفره بالاسر عقد منو پسر بچه گرفته بود رو سرم چون کسی نبود همه چیم هول هولکی شد بی هیچ جشن و بزن و بکوبی سوت و کور رفتیم محضر اومدیم خونه تا دو ماهم قایمکی میرفتم خونه شوهرم که فامیلاش نفهمن