سلام دوستان من پدر شوهر فوت کرده و مادرشوهر با همه هس ب منم گفته منم ب کسی نگفتم ولی الان خیلی ازش بدم میاد توو زندگیم دخالت میکنه میخام ب شوهر بفهمونم ک از چشم شوهرم بیوفته فردا شبم داره میاد اینجا ک شوهرم رفت شیفت بره پیش دوس پسرش از طرفیم دخالتش داره زندگیمو خراب میکنه ی نوزاد دوماهه دارم ک اصن دلم نمیخاد بهش دست بزنه حس میکنم نجسه چیکار کنم ک شوهر بفهمه و از چشم شوهرم بیوفته ک برا منم شر نشه؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
مربى بدنسازى بين المللى / 2 کیلو افزايش وزن - ٨ كيلو كاهش وزن - در ماه (اصولى و سالم).و ناگهان در يك بعد از ظهر زمستانى وقتى كنارم آرام خوابيده بودى به ياد آوردم روزهاى رفتنت را، انگار درد مشت هايى كه آن روزها به ديوار مى زدم را تازه حس كردم، به تو نگاه كردم و به دستهايم... (متن واقعيه كپى نشه 🌹)
مربى بدنسازى بين المللى / 2 کیلو افزايش وزن - ٨ كيلو كاهش وزن - در ماه (اصولى و سالم).و ناگهان در يك بعد از ظهر زمستانى وقتى كنارم آرام خوابيده بودى به ياد آوردم روزهاى رفتنت را، انگار درد مشت هايى كه آن روزها به ديوار مى زدم را تازه حس كردم، به تو نگاه كردم و به دستهايم... (متن واقعيه كپى نشه 🌹)
اگه با اعصبانیت و تندی و دست خالی بگی شوهرت قبول که نمیکنه هیچی بدتر هم میشه...
باید با دست پر بگی و مدرک داشته باشی ثابت کنی...
(البته قبلش مادر شوهرتو تهدید کن بگو اگه تو زندگیم دخالت کنی و خرابش کنی لوت میدم)
همسرمهربونم💏چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل بیست سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم ..💏