من رفتم ازمایش دادم و مثبت شد
کلی فکر کردم تصمیم گرفنم بچه رو نگه دارم
بعدش رفتم پیش خواهرم و بهش گفتم باردارم و تصمیمم چیه
خواهرمم گفت حالا ک میخوای بچه رو نگه داری پس با سیاست جلو برو با شوهرت خوب رفتار کن
با جنگ و دعوا نمیشه بچه بزرگ کرد
خلاصه من زنگ زدم شوهرم گفتم خونه خواهرمم میای شام بریم بیرون ؟
شوهرم کلی تعجب کرد ک من پیشنهاد بیرون رفتن دادم کلیم خوشگل کردم ولی مونده بودم چجوری بهش بگم قرار شد بریم یه رستوران ماشینو که پارک کردیم اونور خیابون یه سیسمونی دیدم گفتم بریم اونور خیابون گفت ول کن بابا گشنمونه گفتم نه میخوام یه چیزی بخرم بریم اونور خیابون سرتونو درد نیارم رفتیم سیسمونی یه عروسک ورداشتم و یه شیردون گفت برا بچه ها خواهرت میخوای خب سه تا بخر(سه قلوان)
گفتم نخیر
گفت خجالت بکش نکنه واسه خودت میخوای؟
گفتم نه واسه بچه خودم میخوام
بچه هاا قیافش دیدنی بود با چشمای از کاسه در اومده اروم پرسید حامله ای؟
گفتم اره
خب کلی حرف زدیم تصمیم گرفتیم با هم بریم پیش روانشناس و همچنین تصمیم گرفتیم بریم خونه من و داداشم تا وقتی داداشش اینا خونه نگرفتن و بساط مشروب و قلیون از تو خونه جمع کنه دیگه مستم نیاد خونه البته خودش گفت دو هفتس نخوردم دیگه نمیخورم منم تصمیم گرفتم سعی کنم زندگیمو بسازم با تمام سختیایی که تو زندگیم هست این تایپک ادامه تایپک قبله بچه ها