2777
2789
عنوان

هاچیکو، سگ وفادار

1389 بازدید | 8 پست
هاچیکو، سگ نر سفید رنگی است که در نزدیکی اوداته، آکیتا در کشور ژاپن به دنیا آمد.[?] داستان زندگی این سگ از زمان تولد و سپس ارتباط صمیمانه او با پروفسور شابرو اوئنو و سپس وفاداری بی‌حدش به این پروفسور باعث گردید تا به عنوان استوره وفاداری در ژاپن شناخته شود و پس از مرگش به یک سنبل تبدیل شد و از روی زندگی او کتابی نوشته و سپس فیلمی تهیه گردید و در توکیو و در ایستگاه قطاری که هر روز به انتظار ورود پروفسور شابرو اوئنو می‌ایستاد نیز مجسمه یادبودی بنا گردد.

[ویرایش] زندگیدر ژاپن سگ معروفی با نام هاچیکو به دنیا آمد که زندگی و منش او به افسانه ای از یاد نرفتنی بدل گشت. هاچیکو سگ سفید نری از نژاد آکیتا که در اوداته ژاپن در نوامبر سال 1923 به دنیا آمد. زمانی که هاچیکو دو ماه داشت بوسیل? قطار اوداته به توکیو فرستاده شد و زمانی که به ایستگاه شیبوئی میرسید قفس حمل آن از روی باربر به پائین می افتد و آدرسی که قرار بود هاچیکو به آنجا برود گم می شود و او از قفس بیرون آمده و تنها در ایستگاه به این سو و آن سو میرود در همین زمان یکی از مسافران هاچیکو را پیدا کرده و با خود به منزل میبرد و به نگهداری از او می پردازد.

این فرد پرفسور دانشگاه توکیو دکتر شابرو اوئنو بود.

پرفسور به قدری به این سگ دلبسته می شود که بیشتر وقت خود را به نگهداری از این سگ اختصاص می دهد. دور گردن هاچیکو قلاده ای بود که روی آن عدد ? نوشته شده بود (عدد هشت در زبان ژاپنی هاچی بیان می شود و نماد شانس و موفقیت است) و پرفسور نام اورا هاچیکو می گذارد.

منزل پرفسور در حوم? شهر توکیو قرار داشت و هر روز برای رفتن به دانشگاه به ایستگاه قطار شیبوئی میرفت و ساعت ? برمی گشت. هاچیکو یک روز به دنبال پرفسور به ایستگاه می آید و هرچه شابر از او می خواهد که به خانه برگرداند هاچیکو نمیرود و او مجبور می شوند که خود هاچیکو را به منزل برساند و از قطار آن روز جا می ماند. در زمان بازگشت از دانشگاه با تعجب می بیند هاچیکو روبروی در ورودی ایستگاه به انتظارش نشسته و با هم به خانه برمیگردند از آن تاریخ به بعد هرروز هاچیکو و پرفسور باهم به ایستگاه قطار میرفتند و ساعت ? هاچیکو جلوی در ایستگاه منتظر بازگشت او می ماند، تمام فروشندگان و حتی مسافران هاچیکو را می شناختند و با تعجب به این رابطه دوستانه نگاه میکردند. در سال ???? دکتر شابرو اوئنو در سر کلاس درس بر اثر سکت? قلبی از دنیا میرود، آن روز هاچیکو که ?? ماه داشت تا شب روبروی در ایستگاه به انتظار صاحبش می نشیند و خانواد? پرفسور به دونبالش آمده و به خانه میبرندش اما روز بعد نیز مثل گذشته هاچیکو به ایستگاه رفته و به منتظر بازگشت صاحبش می ماند و هربار که خانواد? پرفسور جلوی رفتنش را می گرفتند هاچیکو فرار میکرد و به هر طریقی بود خود را راس ساعت ? به ایستگاه میرساند. این رفتار هاچیکو خبرنگاران و افراد زیادی را به ایستگاه شیبوئی می کشاند، و در روزنامه ها اخبار زیادی دربار? او نوشته می شد و همه میخواستند از نزدیک با این سگ باوفا آشنا شوند. هاچیکو خانواد? پرفسور را ترک کرد و شبها در زیر قطار فرسوده ای میخوابید، فروشندگان و مسافران برایش غذا می آوردند و او 9 سال هر بعد از ظهر روبروی در ایستگاه منتظر بازگشت صاحب عزیزش میماند و در هیچ شرایطی از این انتظار دلسرد نشد و تا زمان مرگش در مارچ 1935 در سن 11سال و 4 ماهگی منتظر صاحب مورد علاقه اش باقی ماند.

وفاداری هاچیکو در سراسر ژاپن پیچید و در سال ???? تندیس یادبودی روبروی در ایستگاه قطار شیبوئی از او ساخته شد.

تا امروز تندیس برنزی هاچیکو همچنان در ایستگاه شیبوئی منتظر بازگشت پرفسور است. در زمان جنگ جهانی دوم تندیس تخریب شد و در سال ???? دوباره تندیس جدیدی از هاچیکو در وعدگاه همیشگیش بنا شد، اگرچه این بنا حالت ایستاده داشت و به زیبایی تندیس اول نبود اما یادبودی بود از وفاداری و عشق زیبای هاچیکو برای مردم ژاپن؛ در سال ???? تندیس دیگری از هاچیکو همراه با خانواده ای که هرگز، انتظار و عشق اجاز? داشتنش را به او نداده بود در اوداته روبروی زادگاه هاش بنا شد.




آقای جیتارو ناکاگاوا رئیس جمهور ژاپن انجمن برای حفظ و پرورش نژاد آکیتا به وجود آورد وتندیسی به یادبود هاچیکو بنا نهاد.

Mzee and Owen:

اوئن یه بچه اسب آبیه که وقتی بچه بود یتیم شد و آوردنش تو یه منطقه محافظت شده. اونجا اوئن با لاک پشتی به نام مزی دوست شد و این دو تا همیشه با هم بودند:

http://www.melissaomarkham.com/2007/11/mzee_and_owen_the_tortoise_and.html

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

یک سگ معلول که بدون دو پای جلویی به دنیا آمده بود ، بعد از آن‌که یاد گرفته است روی دو پا راه برود به سمبل امید برای معلولان آمریکایی بدل شده است.


این سگ به دلیل آن‌که با نقص مادرزادی به دنیا آمده بود از سمت مادرش طرد شد اما پسری 17 ساله به نام روبن استرینگ فلو این سگ را با خود به خانه برد و از او نگهداری کرد.

این پسر به همراه مادر خود بعد از چند ماه تلاش و صبر فراوان به این سگ آموزش دادند تا روی دو پای عقب خود و مانند انسان‌ها راه برود.

اکنون بعد از گذشت 7 سال این سگ به این روش به زندگی خود ادامه داده و نگاه هزاران تن را به خود جلب کرده است.از سال 2003 تا کنون این سگ که faith به معنای ایمان و اعتقاد نام دارد چندین بار در برنامه‌های تلوزیونی آمریکا ظاهر شده است و هم‌چنین به عنوان سمبلی از امید برای سربازان آسیب دیده جنگی مطرح شده است.

هم چنین خانم استرینگ فلو مادر روبن برای faith که به عنوان نماد امید و پایداری شناخته شده است ، وب سایتی را طراحی کرده و از این طریق هر روز نزدیک به 200 نفر از طرفداران او برایش نامه می‌نویسند.

او در ادامه گفت : من به طور مرتب این سگ را به بیمارستان‌های نظامی می‌برم تا سربازان آسیب دیده جنگی با دیدن او امید پیدا کرده و سعی کنند بر ناتوانی جسمی خود غلبه کنند.

او اضافه کرد : دیدن faith شادی بسیاری را در بین سربازان به وجود می‌آورد.بسیاری از افراد معلول با دیدن این حیوان که این گونه توانسته است بر معلولیت جسمی خود غلبه کند ، متعجب و شگفت زده می‌شوند و احساسات زیادی را از خود نشان می‌دهند.


اینم عکسهای این سگ بااراده:

http://www.hipersian.com/content/14352-%D9%82%D8%AF%D8%B1%D8%AA-%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%B9%DA%A9%D8%B3.html

http://www.robotnine.com/2009/03/faith-wonderdog-dog-with-no-front-legs.html
آره فیلمش فوق العاده است...من موقع تماشا چند بار گریه کردم. فیلم رو برای خانواده خودم و خانواده عموم هم گذاشتم و اشک همه رو در آوردم (البته صحنه های مورددارش رو سانسور کردم D:)
زهرا جان من تا امروز جرات نکردم فیلمش را ببینم. ولی این موضوع هم بی ربط به داستان هاچیکو نیست. که به تازگی اتفاق افتاده :
پیکر لیام تسکر سرباز ارتش بریتانیا که هفته گذشته بر اثر انفجار در هلمند افغانستان کشته شد روز پنجشنبه به همراه سگ وفادارش، تئو، در جنوب بریتانیا به خاک سپرده شد.
این سرباز به همراه سگش در افغانستان وظیفه خثی سازی بمب و میدان مین را داشت.
این سرباز 26 ساله در حین عملیات و بر اثر انفجار بمب جان خود را از دست داد و سگش نیز زخمی شد. اندکی بعد سگ نیز در اثر ایست قلبی ناشی ازغم از دست دادن صاحبش جان سپرد.
این سگ در طول 4 سال زندگی اش در افغانستان، جان چندین سرباز را نجات داده و تبدیل به یکی از مشهورترین سگ های مین یاب ارتش بریتانیا در این کشور شده بود.
http://persian.euronews.net/2011/03/10/slain-uk-soldier-and-his-dog-return-home
از مرحوم‌ حاج‌ معتمد الدّوله‌ فرهاد میرزا نقل‌ است‌ که‌ او میگوید: من‌ در طهران‌ با سفیر انگلیس‌ آشنائی‌ داشتم‌، و روزی‌ به‌ دیدنش‌ رفتم‌، او آلبوم‌ عکس‌های‌ خود را برای‌ نشان‌ دادن‌ به‌ من‌ آورد و مرتّباً نشان‌ میداد، تا رسید به‌ عکس‌ سگی‌، او را که‌ دید گریه‌ کرد.

من‌ تعجّب‌ کردم‌ و پرسیدم‌ چرا گریه‌ کردی‌؟

گفت‌: من‌ خاطرۀ عجیبی‌ از وفای‌ این‌ سگ‌ دارم‌! روزی‌ که‌ در لندن‌ از طرف‌ حکومت‌ برای‌ مأموریّتی‌ بنا شد به‌ خارج‌ شهر بروم‌، و قدری‌ مسافت‌ بود؛ کیف‌ خود را که‌ در آن‌ اسناد دولتی‌ بود و بسیار مهمّ بود، و نیز از اسکناس‌ هم‌ در آن‌ بود برداشتم‌ و رهسپار شدم‌. سگی‌ داشتم‌ که‌ او هم‌ همراه‌ من‌ آمد تا رسیدم‌ به‌ درختی‌، در زیر سایۀ درخت‌ قدری‌ استراحت‌ کردم‌ و سپس‌ برخاستم‌ و عازم‌ بر حرکت‌ شدم‌!

در این‌ حال‌ سگ‌ مانع‌ شد و از رفتن‌ من‌ جلوگیری‌ میکرد، هر چه‌ کردم‌ بروم‌ فائده‌ای‌ نکرد؛ و در رفتن‌ ناچار بودم‌، فلهذا هفت‌ تیر خود را که‌ همراهم‌ بود در آورده‌ و چند تیر به‌ او زدم‌ و رفتم‌. چون‌ قدری‌ از راه‌ را پیمودم‌ ناگهان‌ متوجّه‌ شدم‌ که‌ کیف‌ را در زیر درخت‌ جا گذاشته‌ام‌ و فراموش‌ کرده‌ام‌ بیاورم‌، فوراً به‌ سمت‌ درخت‌ برگشتم‌ و دانستم‌ که‌ این‌ همه‌ ممانعت‌ سگ‌ برای‌ این‌ بوده‌ است‌.

چون‌ به‌ زیر درخت‌ رسیدم‌ کیف‌ را نیافتم‌، بسیار متأثّر شدم‌ که‌ هم‌ سگ‌ را بی‌جهت‌ کشته‌ام‌ و هم‌ کیف‌ از دست‌ رفته‌ است‌. با خود گفتم‌ به‌ سراغ‌ سگ‌ بروم‌ و ببینم‌ او در چه‌ حالی‌ است‌؟ چون‌ به‌ محلّ




ص 58

تیر زدن‌ رسیدم‌، قدری‌ خون‌ بر روی‌ زمین‌ مشاهده‌ کردم‌، و دیدم‌ گویا سگ‌ حرکت‌ نموده‌ و راه‌ رفته‌ است‌، به‌ دنبال‌ اثر خون‌ آمدم‌، دیدم‌ که‌ سگ‌ در گودالی‌ افتاده‌ و جان‌ داده‌ است‌ و کیف‌ مرا بر دندان‌ خود گرفته‌ است‌.

دانستم‌ که‌ این‌ حیوان‌ که‌ ممانعت‌ خود را در رفتن‌ من‌ بدون‌ فائده‌ دید، پس‌ از تیر زدن‌ و حرکت‌ کردن‌ به‌ فکر افتاده‌ است‌ که‌ کیف‌ را از دستبرد راهگذر دور نگاه‌ دارد، شاید بدین‌ وسیله‌ به‌ دست‌ من‌ برسد. لذا با آن‌ حال‌ جراحت‌، خود را به‌ زیر درخت‌ کشانده‌ و کیف‌ را از سر راه‌ برداشته‌ و به‌ کناری‌ در گودالی‌ رفته‌ و جان‌ داده‌ است‌!

آیا سزاوار نیست‌ من‌ برای‌ این‌ سگ‌، غمگین‌ باشم‌؟!

باری‌، از وفای‌ سگ‌ حکایت‌ها و داستان‌ها نقل‌ میکنند، و چه‌ بسا دیده‌ شده‌ است‌ که‌ این‌ حیوان‌ به‌ جهت‌ حفظ‌ و پاسداری‌ از اموال‌ صاحبش‌، در سرمای‌ زمستان‌ جان‌ داده‌ و خشک‌ شده‌ است‌، درحالی‌ که‌ آمدن‌ او به‌ پناهی‌ گرم‌ و مناسب‌ امکان‌ داشته‌ است‌.


منبع: کتاب معادشناسی/ جلد نهم
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792