پنج روزه مریضم شوهرم صبح میره شب میاد اینجا غریبم هیچ کمکی ندارم بچمم ظهر میاد گشنه هر چی پس انداز داشتم این چند روز غذا خریدم تموم شد رفت
ظرفا لباسا خونه کوچیک وایییی دارم دیوونه میشم
تازه همش رو هم جمع شده دیگه نگاهشونم که میکنم خسته میشم
مثلا خیز میگیرم که پاشم تمییز کنم ده دقیقه بعدش خیس عرق میشم پنج روزه تبم قطع نشده
حالا میگم کاش به جای غذا زنگ میزدم یکی بیاد کمکم
واقعا داغونه اینجا همه چی شوهرمم میاد یه لباس برداره نمیدونه کجاست همرو میریزه به هم
بچمم که دیگه این چند روز هر کاری که خواست کرد
خدایا منو ببخش یه برنامه بود توی من وتو که ادمای وسواسی میرفتن خونه اونایی که سالها بود نظافت نمیکردن و اونجا رو تمییز میکردن فکر کنم اونو مسخره کردم سرممممممم اوووووومد وایی کمک