سلام اینذجریانو چند شب پیش گذاشتم ولی اشتباهی بقیشو تو تایپیک بقلی نوشتم قول دادم کاملشو بذارم
خواهرم این جریانو واسم تعریف کرد منم از زبان ابجیم میگم
دوسال پیش تابستون با دایی شوهرم وخانوادش رفتیم مسافرت شمال
از قضا شلوار دایی همسرم توی دریاذخیس شد ودایی وزندایی متوجه شدن ای داد شلوار اضافه یادشون رفته بیارن
واسه همین شوهرم یه شلوار اضافشو میده به دایی جانشون اما شلوار یه مقداری تنگ بوده ولی دایی جان دیگه مجبور بود تحمل کنه تا شلوار مبارکشون خشک بشه😊
خلاصه شب شد ومادوتا خانواده هرکدوم چادر مسافرت داشتیم چادرها رو کنارذهم زدیم وچون خیلی خسته بودیم به خواب عمیقی رفتیم😴
ناگهان نیمه شب صدای جیغ زندایی بلند شد که مهدی....مهدی(اسم همسرم)پاشو
من وشوهرم از جا پریدیم اما چون گیج خواب بودیم دور خودمون عینه دیوانه ها میچرخیدیم در چادر رو پیدا نمیکردیم
بلاخره در رو یافتیم وپریدیم بیرون😁
وقتی اومدیم بیرون صحنه ایی دیدم که همیشه در ضمیر ناخوداگاهم تیک میزنه
دیدم دایی داره توی تاریکی شب با شورت وسط خیابون میدوه😄😄😁😁
ومن چون گیج ومنگ بودم فک کردم عقربی ماری از پاچه شلوار دایی جان رفته بالا ودایی شلوار رو کنده واز شدت درد داره وسط خیابون میدوه😁😁😁😁😁😁😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
وزندایی هم همچنان جیغ میزد
بلاخره دایی با شورت😎😱😱برگشت
وجریانو با همون تیپش گفت که بله دزد زده بهشون وکیف وموبایلو دزدیده والفرار....
ودایی جان قبل خواب چون شلوار شوهرم واسشذتنگ بوده درمیاره ومیخابه😁😁😁😂😂
و وقتی دزد زده دایی دنبال دزده کرده که دزد رو بگیره که نمیرسه بهش
این بود جریان نیمه شب دایی که وسطذخیابون باشورت میدویده
خواهرم میگه از اون به بعد هروقت دایی جان میبینم هرچند خوشتیپ یاد دویدنش با شورت وسط خیابون می افتم وخندم میگیره
این بود قضیه خنده دار من اگه تو هم خاطره خنده داری بتعریف😁😁😁😁😁😍😍😍😍😍😘😘😘😘😂😂😂😂