من دو تا زن داداش دارم.زن داداش کوچیکه عشقه.اما امان از زن داداش بزرگه.همش میخاد بینمونو بهم بزنه که موفق ام شده.
دو تا برادر من با هم شریک هستن .چند وقت پیش با این اوضاع اقتصادی کارشون افت کرد و مجبور شدن از هم جدا بشن.خانواده ی ما از همون اول خیلی پشت همدیگه بودیم.اما زن داداش گرامی به خاطر وضع بازار هی رو مخ داداشم راه رفت و از هم جداشون کرد.داداش کوچیکمم به خاطر همین خیلی باهاش چپ افتاد.الان دیگه اصلا نمیان دور هم جمع بشیم خونه بابام اینا.بابای من بنده ی خدا بازنشسته هست و تنها امیدش اینه که بچه هاش آخر هفته ها دور هم جمع بشن.زن داداشم باعث و بانی این همه جدایی هست.الانم هر کاری میکنیم نمیتونیم بینشون رو آشتی بدیم.نمیدونم چکار کنم.پدر مادرم خیلی ناراحتن.همش حسرت میخورن که چرا بچه هاشون دور هم نیستن.همش تنهان.آخه همیشه آخر هفته ها جمعه هممون خونه بابام جمع بودبم اما الان تموم مناسبت ها و تموم تعطیلی ها مامان بابام تنهان.