اینقدر ناراحتم که نگو
ازهرکی دلم بشکنه اینقدر ناراحت نمیشم
که امروز شدم
دلم بحدی شکست که نگو داشتم ارتباط شوهرم روبا مادرم خوب میکردم که مادرم همه چی رو خراب کرد
ای خددددداااااااااااا😭😭😭😭😭😭😭😭
مادرم ازبس غصه منو خودره اینجوری شده
ارزوهای دودرازی برام داشت میخواست همونجوری که نازپرورده بودم با مردی که قدرمو میدونه زندگی کنم
ولی من با یک فرد روستایی دارم زندگی میکنم که هیچ کم وکاستی برام نزاشته
ولی مادرم تو هر برخودری یک گلایه میکنه توسر شوهرم میزنه
اینه شمعدون برام نخریدن شوهرم گفت بعدا برات میخرم وقتی خونه برات خریدم
پدرشوهرم موقع بعدازعروسی شماردن دیدن ها گقت برامن نسیه دو بنویس ولی اصلا ندادش
خواهرشوهرم تو شهرمون بود نیومد برا لحظه زایمانم ودست خالی اومد عین بخیالا
گلایه مادرن از گزشته منه
فکرمیکنه مادرم هنوز سرویس طلایی که انتخاب کردم تو دلمه نه اینجوری نیست
مادرم به خونواده همسرم گفت خانوادت بیسوادن نفهمند نمیدونند نوه خان بزرگ رو گرفته که اونا کف زیر پای خان بزرگ‌نمیشن چطور برای دخترمن بهترین نبودن
به خونوادم توهین میکنه فقط خودش رو قبول داره
به تو یاد نداده رو پای خودت وایسی غزا بپزی خانه داری کنی
همش میگه نازپرورده بزرگ شده
شده کینه زیاد شده خاخواده شوهرم ازقضایا خبر ندارن
فقط مادرم میگفت وقتی دونفر ازدواج میکنه میگه با اجازه بزرگترها یعنی باید به رسم خونواده وبزرگترها اجرابشه نه همه چی رو بچه بازی کنید
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
31 ثانیه پیش
33 ثانیه پیش
33 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
