ما قرار بود صبح بریم بیرون من خیلی زود اماده شدم بچههامم اماده کردم دیگه شوهرمم با خیلی ناز عشوه اومد اماده شد دیگه بچه کوچیکه را برداشت رفت تو حیات تا منم برم گفتم بچه را از بغلت نزار زمین تا من بیام رفتم بیرون دیدم بچه را گذاشته زمین خودشه کرده کثیف کثیف وقتی من دیدم حالم بد شد دیگه قهر کردم اومدم تو لباسمم در اوردم بعدش شوهرم اومد باهاش ی دعوای خیلی بدی کردم ک نگو الانم ب پسر بزرگم میگه ب مامان بگو بیا بریم من نمیرم گرفتم خابیدم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.