ارایش و گذاشتم کنار یهو
بی اعصاب بودم رک حرف میزدم
صورتم ورم کرده بود و بی حوصله بودم
کلا معلوم بود از ده فرسخی باردارم...نمیخواستم تا سه ماه بگم ولی فهمید
شوهرمم اینقدر ازش پرسید چی شده چرا هنگام اینشکلی گفته بود با اس ام اس...دی گ همون موقع ماذرشوهرم اومد خونمون و یک کفش نوزادی و مژدگونی داد و ذق کرد ورفت..هرروزم زنگ میزنه هوس چی کردی بسازم...چشم روشنی م برام انگشترخرید