چ کنم نمیدونم واقعا؟؟؟

ی دایی دارم همه ب خوبی و باشخصیتی میشناسن. ۷ساله ازدواج کرده .زنشم بچه دار نمیشه . کلی دوا و درمونش کرد فایده نداشت .بعد ما و اطرافیام مدام میگفتیم ک بچه ک همه چیز نیست مهم اینه همدیگه رو دارین و...ینی مدام هوای زنش رو داشتیم .داییم براش مهم نبود بچه باشه یا نباشه .زنش خیلی موذی و بدجنسه ناگفته نمونه .همیشه فضولی میکنه و بددهنه. نزدیک یساله خانومش ولش کرد رفته خونه پدرش. داییم‌هرچی میرفت دنبالش نمیومد میگفت فقط طلاق . ابروی داییم رو برد همه جا .میگفت بد دهن و خسیسه .درصورتیه ک واقعا اینجور نیست . بعد شرط گذاشت اگه میخوای برگردم‌خونع و ماشین رو بزن بنامم . داییم دید قصد برگشت نداره رفت خونه اش رو فروخت و گذاشت رفت شهر دیگه مستاجری  .آدرسش رو کسی نداره .خطشم عوض کرده .فقط یبار ب زنه پیام داده از خط قبلیش ک خودت خواستی حالا ک رفتی دیگه برای من تموم شد این زندگی . خلاصه زنه حالا فهمیده ک اشتباه کرده افتاده دوره دنبال داییم .واقعا هم کسی جاش رو نمیدونه .رفته در خونه مادربزرگم .مادرم و...امروزم صبح اومد در خونه من .منم حقیقت رو گفتم . حالا برای اینکه مارو تحت فشار بزاره رفته خونه مادرشوهرم!!😐😐 نشسته اونجا گفته تا ادرس ندن نمیرم .میدونه مام با اونا راحت نیستیم .خلاصه از وقتی فهمیدم خیلی عصبی شدم .دیگه شدیم نقل دهن مادرشوهرم اینا بماند الان چیا گفته ب اونا .از طرفیم واقعا چون خودم ی زنم دلم میخواست ادرس داشتم‌کمکش میکردم اما خوب وقتی ندارم چیکار کنم!،؟ مادرم و خودم قراره یساعت دیگه بریم خونه مادرشوهرم از اونجا ببریمش تا بیشتر ابرومون رو نبرده .نمیدونم چ برخوردی داشته باشم.چیکار کنم‌بنظرتون؟