سلام ما پارسال خونه خریدیم و کلی قسط و بدهکاری داشتیم و به همین دلیل تو این یکساله خیلی تو مضیقه بودیم و حدودا دو ساله که مسافرت نرفتیم. خدا رو شکر الان یه کم اوضاع سر و سامون گرفته. بعد امشب همسرم بدون مشورت با من برنامه مسافرت با دوستش رو چیده. دوستی که من اصلا باهاش راحت نیستم . از یک طرف هم خواهرم بیماره و یک روز درمیون باید آمپول تخضصی تزریق کنه که همیشه اینکار و همسرش انجام می ده اما الان براش سفر کاری پیش اومده و من باید تزریق خواهرم رو انجام بدم. شب همسرم اومد خونه. من هم مهمون داشتم و شرایط صحبت وجود نداشت. بعد گفت فردا صبح می ریم مسافرت. من فقط گفتم نمی شه شنبه بریم که بهش برخورد و رفت تو خودش. وقتی مهمونها رفتن شروع به داد و بیداد کرد و حتی فرصت نداد دلیل مخالفتم رو بگم. خیلی حالم بده از یک طرف از رفتار همسرم به شدت ناراحت شدم و دلم شکسته. از یک طرف ناراحت خواهرم هستم که اگه مجبور بشم برم مسافرت اون رو چه کار کنم. از یه طرف هم دلم برای همسرم می سوزه که فکر می کرد با اینکارش خوشحالم می کنه و حسابی تو ذوقش خورده.
خدایا.... دستم به آسمانت نمی رسدتو که دستت به زمین می رسد بلندم کن.