به مامان باباتون بگین اصلا خوشحال نشن؟ انگار نه انگار
خیلی ناراحتم..
امروز با کلی زحمت خودم تنها رفتم خونه مامانم گلم خریدم... مامانم که اصلا خونه نبود غذاشو هم درست کردم برا شام... تا مامانم بیاد ساعت ده شد بابامم یکم قبل ترش اومد.. بعدم شام خوردیم
البته دیروزش تلفنی به مامانم گفته بوذم اونم چون هی سوال جوابم میکرد که ivf تون کیه... منم چون نگفته بودم کی کردیم اون هیزمیپرسید خب کیه خب بگو.. منم ناچاری گفتم.. حالا امشب که رفتیم دور هم باشیم. خوشحالی مونو باهاشون قسمت کنیم.. اینجوری..
البته تبصره بگم خواهرمم بچه دار نمیشن دو دفعه هم ivf کردن
مامانم تا اینو گفتم گفت ایشالا بعدش برا... خواهرم(
شوهرمم کلی بهش برخورد و بعدشم با من اومد کلی دعوا و.... الانم با قهر و دلخوری از هم خوابیدیم...
یعنی خبر مثلا به این شادی که بزا همه شاده از این بدتر نمیشد..
نمیدونم چرا اینقدر یخ برخورد کردن مامان بابام..
انگار نه انگار خودشون کلی غصه نوه نداشتنو میخوردن...