من و خانواده نامزدم همسایه هستیم...ما عاشق هم شدیم و بعد کلی مخالفت از طرف مامان و خواهرم بالاخره ازدواج کردیم
مامانم خیلی سعی داشت نشون بده خانواده شوهرم خوب نیستن...خیلی توقعات زیادی داشت از شوهرم...
نمونش اینکه شوهرم به مامانم بخاطر شغلش(پوشاک فروش) بهش پول بده تا سرمایه کار کنه...یا اینکه خیلی طلا بخره و توی مناسبتا کولاک کنه..
اونام در حد متوسط انجام دادن هم عیدی هم شب یلدا برام هدیه و ...میاوردن ولی درحد متوسط...مامانم و خواهرم ایراد میگرفتن که کمه و باید مواد غذایی هم بیارن ولی خانواده شوهرم رسم نداشتن که مواد غذایی(برنج،مرغ،ماهی،چای،روغن) بیارن فقط آجیل و میوه و شیرینی و لباس و طلا
طلا هم برام یه نیم ست و یه گردنبند ظریف و سه تا النگو خریدن..اونم ماه قبل فروختم دادم خونه که سه دنگش بنام منه ولی انگشتر و گردنبند ظریف نگه داشتم...
کدورتا از هم زیاد شد و مامانم همش غر میزد ولی انصافا خانواده همسرم اهل غر و کنایه و گلایه نیستن وخیلی ساده هستن
مامانم توقع داشت من با یه خانواده پولدار وصلت کنم ولی خانواده شوهرم هم سطح ما هستن تازه کمی بالاتر
مامانم همش دنبال بهانه میگشت تا حرفای دلشو به خانواده شوهرم بگه