سلام دوستای خوبم.نمیدونم با این حسم چیکار کنم .همیشه احساس تنهایی میکنم از این جهت که رفت و آمدم خیلی کمه با اطرافیان و فقط بیشتر با خوهرام در ارتباطم و نمیدونم اگه اونا نبودن ولقعا چیکار میکردم.و دیگه اینکه همیشه احساس خستگی دارم و سرحال نیستم.همش سر بچه هام و شوهرم غر میزنم.دیگه از خودم خسته شدم
خدایا کاری کن که سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
خوش به حالت که خواهر داری من اینجا تو شهر خودم غریبم فقط با مادرم، شايد کم خونی داری یا فقر آهن خستگی بخاطر این باشه تو فصل پاییز آدم افسرده تر هم میشه ویتامین دی بخور ماهی یکی
تاوان حرفهایی که نمیتوانیم بزنیم موهای سفیدی است که لابه لای موهایمان داریم...به همه می گوییم ارثیست...به قول هاینریش بل درد دارد وقتی ساعتها مینشینی و به حرفهایی که هیچ وقت قرار نیست بگویی. فکر میکنی...