بچه ها ما یه تا دوست صمیمی هستیم که قبلا باهم همسایه بودیم یکی مون خونه خرید و رفت ی
دمحله دیگه
دیروز ظهر دعوتشون کردم گفتم روز عیدی به یاد قدبم خوش بگذرونبم
شماها نگید من به نیابت از همتون میگم
خببب
خبببب
خب
خب
ساعت دوازده ظهر دپستم زنگ زد گفت بچه هام سرما خوردن من نمیام
ناراخت شدم گفتم چرا زودتر نگفتی من فقط تو و عاطفه رو دعوت کردم تا دور هم خوش باشیم
پاشو بیا روحیه بچه هات عوض میشه و ..
اون‌گفت نه سرم درد میکنه
گفتم اگر نیای نه من نه تو
خوب
امان از اصرار زیاد
خخخخخخخخخخخب
عاطفه همسایه مونه بهش گفتم خیلی ناراحت شد
رفت بهش زنگ زد و گفت ابن بیچاره کلی غذا درست کرده چرا الان میگی
بی احترامی کردی و قطع کرد
خب بعدددد
چقدم بد موقع گفت چه بد ، حالا شاید شوهرش نذاشته
حتما به شوهرش ساعت آخری گفته اونم گفته حق نداری بری
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
26 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
