بچه ها پدر شوهر و مادرشوهر و برادرشوهرم اومدن خونمون من حاملم استراحتم بد خوابم شبا تو خونه هی اينور اون ور می رم یکم رو مبل یکم رو تخت تا بالاخره يه جا خوابم ببره تا صبح صد بار دستشویی ميرم عادت کردم لباس راحت تو خونه بپوشم تو خونه شصت متری هر کی یه طرف خوابیده اسیر شدم تو اتاق اعصابم بهم ریخته کلافم بچم هم بی قراره انگار تو دلم همش دست و پا میزنه چیکار کنم آروم بشم اصلا شرایط مهمون ندارم