من قبلنا به هیچییییی تو این دنیا فکر نمیکردم هیچچییی...یه دوره دوستای بدی به پستم خوردن با حرفای جورواجور و مختلفشون هزار جور فکر منو اشفته کردن من خر نکردم ازشون کناره بگیرم میدوننید اون موقع نوجوون بودم حرفای اونا باعث میشد به چیزایی که تا اون موقع اصلا توجه نمیکردم توجه کنم و خیلی بهشون فکر کنم روزی هزار تا از این موضوعات....وای خدا الان به جایی رسیدم که دیگه ورود هییییچ فکری به سرم ارادی نیست هیچ فکریا انقد افکار خودکار به سرم میان و من بهشون فکرمیکنم از کار و زندگیم افتادم چنددد سال از زندگیم عقب افتادم و هزار مشکل دیگه برام درست شد...الان داشتم درس میخوندم انقدرررررر از این فکرا به سرم اومد نتونستم تحمل کنم داشتم دیوونه میشدم پا شدم اومدم پای لپتاپ..نت قطع بود یه یه ساعتی تقریبا...داشتم خفه میشدم گفتم خدایا امشب من با این وضعم الانم خوابم نمیبره تا نصفه شب میخاد این افکار مخ منو بخورن لااقل میرفتم نتگردی میکردم حواسم پرت میشد...توروخدا بگین چیکار کنم بخدا انگاردشمنم نشسته درونم و جاخوش کرده و هرجا میرم باهامه داره نابودم میکنه