مادر شوهر منم غذا رو خودش میکشه همیشه برا من خیلی کم برنج میکشه اصلا فازشو نمیفهمم.از دستش ناراحت میشم ولی چیزی نمیگم.خیلی خسیسه تو غذا پختن همیشه کم میزاره.
دو شهر مختلف هستیم ۴۰۰ کیلومتر فاصله داریم سالی چتد بار میریم خونشون.خدا شاهده یه بار رفتیم ساعت دو رسیدیم ده صبح زنگ زدیم گفتیم ما تو راهیم رفتیم دیدیم هیچی نپخته برا ناهار.شوهرم دیگه قاط زد.
حالا اونا میان خونه ما من بهترین غذاها رو میزارم میخوان برگردن شهرشون یه وعده براشون میزارم که خسته و کوفته نرن غذا درست کنن.