سلام من تازه واردم خیلی هیجان دارم من یواشکی میخوام باردار شم قرص نخوردم این ما دیروزم کیت زدم تخمک گذاریم بود از روز ۷ام سیکلمم تا امروز که روز ۱۵سیکلم بود یکروز درمیون اقدام کردم امروز کمر درد شدید وحشتناک داشتم و دوروزه ترشح زیاد دارم آیا امکان بارداری هست؟شایدم دارم تلقین میکنم اخه خیلی هیجان دارم
خب اگه خیلی دوس داری و میدونب پشیمون نمیشی باردارشو ولی ب فکراینم باش ک دیگه خیلی تفریحات رو باید کنار بزاری خیلی جاها نمیتونی راحت بری دیگه ادم باید اول خوب فکرکنه که بعد پشیمون نشه اخه من بعددوسال هنوزم حس میکنم پشیمون میشم ولی دیگه دلو زدم به دریا اولین ماهه اقدام کردم
تو چی از زندگی من میدونی که قضاوتم میکنی توکه نمیدونی دلیل مخالفتشو
چه ربطی داره.من بخاطر خودت میگم .فردا اگه نخوادس چی اگه مجبور به سقط کنه چی اگه مهرش هیچ وقت به دلش نیفته چی.دایی من 8سال هم گذسته ولی بعد اینکه فهمید زن داییم گولش زده نه با بچه خوبه نا با زنش به اصرار ما طلاقش نداد.در هر صورت اون شوهرته پدر بچت اگه اختلاف دارین که اصلا اینکارو نکن این نسخه که بچه بیاد زندگی شیرین میسه مال چندین سال قبل بوده.خود دانی عزیزم
هرکی امضام رو دید اگه دلش خواست یه صلوات برا درس شدن کارمون بفرسته🙏ممنون💚💚💚 ای سببساز اسباب و ای گشاینده درها، بگشای برای ما درها را و آسان گردان بر ما حساب را و آسان کن بر ما عقاب [سختیها] را، خداوندا اگر روزی من و روزی عیالم در آسمان است پس فرودش آور و اگر در زمین است پس خارجش گردان و اگر در زمین و در جای دوری است نزدیکش گردان و اگر نزدیک است آسانش گردان و اگر آسان است پس زیادش گردان و اگر زیاد است پس جاودانهاش گردان و اگر جاودانه است پس پاکیزهاش گردان و اگر پاک است پس برای من در آن برکت قرار ده و اگر موجود نیست موجودش گردان، با وجودبخشی خود و یکتایی خود که همانا بر هر چیزی توانایی و اگر در دستان خلق شرور توست آن را از دستش بگیر و آن را به من منتقل کن هر جا که باشم و مرا بهسوی آن منتقل نکن آنجا که آن هست
الان ۳روز کمر درد دارم و بی حالم تا ظهر خواب الودم امروز گریم گرفت از کمر درد ترشح خیلی زیادم دارم ا ...
عزیزم تا بی بی چک نزدی نمیشه مطمعن شی.ادمای ک وابسته ب خونواده هستن یا از بچه میترسن بهترین کار بچه دارشدنه.چون باید تو شرایط قرار بگیرن.من شوهرم بدتر از اون نبود میگفت از بچه متنفرم.خونوادش فقط سکوت.من اینقد بینمون اختلاف بود ک یا جدا میشدم یا با بچه شرایط ثابت نگه میداشتم.اصلا وقتی فهمید حاملم تا ماهای اول قبول نمیکرد خیلی تحمل کردم زجرکشیدم گربه استرس شدید ک واقعا میگفتن با این استرس ک دارم بچه سقط میشه.4 یا 5ماه بودم زیر فشار ک بودم حاصز بودم سقط کنم ب شوهرم گفتم من ببر بیمارستان یا ببر سقط تا خیالت راحت شه دیگه نمیتونم ک قبول نکرد گفت بچه بزرگ شده...اواخر بارداری عاشق بچه شد .حتی موقع دنیا اومدن اخرین نفر بود ک اومد میترسید بیاد.وقتی بچه رو دید زد زیر گریه..اولین بار بود گریش دیدم.الان دیوونه دخترمه ب بچه حساسه ک از عشقش و حساسیتش خودمو خسته کرده.دخترم 7ماهشه😍