2777
2789

سلام دوستای عزیزم ما پنج ساله عروسی کردیم یه دختر ۱۷ماهه ماهه دارم زندگیم مثه زهر تلخه روز خوش ندیدم شوهرم ۱۰سال ازم بزرگتره اصلا بهم نه محبت میکنه نه توجه کاملا بی تفاوته نه از نظر مادی تامینم نه معنوی😢از بچگی شانس نداشتم ...توی ۱۴سالگی بخاطر وضع مالی بد شوهرم دادن ...آرزوی یه حرف قشنگ ب دلم مونده خیلی کمبود دارم هیچ انگیزه ای واسه زندگی ندارم صبح ک بیدار میشم فقط بخاطر دخترمه...ولی هیچ انرژی ندارم باهاش بازی نمیکنم فقط تر و خشک و غذا..‌‌‌....با شوهرمم صحبت کردم میگه من از قرتی بازییا خوشم نمیاد و عادت ندارم...خونمون بی روحه هروقت قهر کنم هیچوقت نشده پا پیش بذاره ناز بکشه خودمو بکشم میگه بدرک میگه بیا کاری بهم نداشته باشیم صرفا هم خونه...رابطه جنسی کم مدتها کنار هم نخوابیدیم ینی از ۱۰شب ۲شب...شما زندگیتون توش محبته؟چیکار میکنید راستی برامون دعاکنید از ته دل داغونم😢

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

همش کار و کار و کار 

شوهرم که همش سر کاره آخر شب میاد خودمم نصف روز سر کار نصف دیگه هم کارهای بی پایان خونه ‌..

خسسسته ام مریض شده ام تیرویید سنگ کلیه نرمی مفاصل گردن زانو درد....

هر چی می دویم به هیچ جا نمیرسیم

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا     سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت...

تو بيست و هفت سالگي عروسي كردم اولاي زندگيم با شوهرم اختلاف زياد داشتم همون اول گفتم تا همه چيز زندگيم درست نشه بچه اي رو وارد اين زندگي نميكنم همه گفتن بزار چندسال بگذره خودت دلت بچه ميخواد همه اولش از اين حرفها زدن بهم ده سال از ازدواجم گذشته جنگهامو با شوهرم كردم قهرهامو كردم تو زندگي خودمو ثابت كردم قوي كردم همه چيز زندگيمو دستم گرفتم الان با شوهرم رابطه عاطفي خيلي خوبي داريم زندگيمون مثال زدنيه منم اگر تو اوج مشكلات با شوهرم و قبل از ترميم روابط و مستحكم شدن روابط عاطفي ام بچه دار ميشدم وضعيتم الان از شما بدتر بودش حالا بعد از ده سال تازه به فكر بچه افتادم

 زهره خانمي سابق ام با عضويت سال ٩٤.از چیزی نمیترسم بجز حجم کتابهای نخونده و فیلم‌های ندیده

 ببین تو هم واسه زندگیت تلاشی نمیکنی، همينطوري نشستی دست روی دست گذاشتی، تو زنی!!! باید خونه ت رو گرم کنی که شوهرت دلگرم بشه، سیاست زنانه داشته باش، باهاش خوب باش خوشرو باش، شاد باش،نیازهای شوهرتو برطرف کن، مطمین باش اونم عوض ميشه، زن وقتی ترش رو باشه مرد ازش فرار میکنه

و خداوند "سر" را آفرید تا روی گردن باشد نه در زندگی دیگران 😏

گلم خیلی سخته ولی به دختر گلت فکر کن اون به تو احتیاج داره اگه تو اینجوری ناامیدو افسرده باشی اونم مثل تو میشه چون روحیه ی والدین روی بچه خیلی تاثیر داره. تو سعی کن به شوهرت بیشتر محبت کنی شاید اونم از تو یاد بگیره. با بچت بازی کن برای روحیه ی خودتم خوبه. اگه میتونی برو پیش مشاور خانواده خیلی کمک کنندس

تو بيست و هفت سالگي عروسي كردم اولاي زندگيم با شوهرم اختلاف زياد داشتم همون اول گفتم تا همه چيز زندگ ...

وای خدا باورم نمیشه پبداتون کردم عصری داشتم توی تاپیک نظرهای شمارو میخوندم بعد زدم رو کاربری دیدم ترکیدهمیخواستم باهاتون صحبت کنم راهکار بگیر میشه کمکم کنید

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

زایمان

dorsa9675 | 9 ثانیه پیش
2791
2779
2792