تا چشم به هم می زنی اومده و رفته. اخه این دل لامصب من چرا به این اوضاع عادت نمیکنه. به زمین و زمان کفر می گم. اروم بشو نیستم. حداقل برای سه چهار روز اول اینه حال و روزم. گوشه گیر میشم. همسرمو میگم. به خاطر کارش از دی ماه سال گذشته و دقیقا سه ما بعد عروسیمون رفته شهر دیگه. هر به سه هفته یک هفته میاد مرخصی. وقتی میاد اونقدر خوشحال هستم که سر از پا نمیشناسم. میرم خونه خودم و فقط یک هفته فرصت زندگی دونفره دارم. بعد یک هفته باید باز کلی اثاث جمع کنم, یخچال رو خالی کنم و پیش به سوی خونه مادرم.این ها قابل تحمله. چیزی که من رو داره از پا در میاره دوری هست. دقیقا سه روز پیش در یه حرکت سوپرایزانه اومد ولی فقط این چند روز تعطیلات.امروز باز رفت.خیلی داغونم. چه کنم اروم بگیرم. عشق شیرینه ولی یه جاهایی زیمنت میزنه. دلتنگشم.حتی بخاطر اعصاب خوردیم یه پروژه مهم کاری رو لغو کردم.برای ارامشم یه صلوات میفرستید؟؟؟؟؟؟؟
عزیزدلم برات صلوات فرستادم الهی تنتون سالم باشه خداروشکر که یه شغل داره و اهل کاره خیلی ...
اره خدا رو شکر. ولی من یه ادم فول احساسی هستم. خیلی اذیت میشم. جوری شده از محیط خونه مادرم گریزان شدم. اینجا همه چیز برام مهیا هست. الحمدلله خانواده خوبی دارم. ولی عشق شوهرم من رو داره نابود می کنه